کد مطلب:330999 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:697

بخش دهم: حق طلاق
بخش دهم: حق طلاق

* افزایش روزافزون طلاق، یا بیماری قرن بیستم.

* دنیای امروز از طرفی بر عوامل اجتماعی طلاق می افزاید و از طرفی می خواهد با زور قانون جلو طلاق را بگیرد.

* پنج فرضیه درباره طلاق.

* آیا لازمه تقدس ازدواج این است كه راه طلاق بكلی بسته باشد؟.

* مشكلات اجتماعی با قانون تنها حل نمی شود.

* طلاق از نظر اسلام مبغوض ترین چیزهاست.

* آیا راست است كه امام حسن «مِطلاق» بوده است؟.

* آنجا كه ركن اساسی، عاطفه است از اجبار قانونی كاری ساخته نیست.

* خاموشی شعله محبت مرد، به حیات خانوادگی پایان می دهد و خاموشی شعله محبت زن آن را نیمه جان می سازد.

* اسلام با چسباندن زن به مرد با زور موافق نیست.

* دنیای غرب در افزودن بر فساد و انحراف، به زن و مرد سهم «مساوی» داده است.

* مرد كوهسار است و زن چشمه، فرزندان به منزله گلها و شكوفه ها.

* صلح و سازش میان زن و مرد از نوع «صلح مسلح» نمی تواند باشد.

* موانعی كه اسلام برای طلاق ایجاد كرده است.

* دادگاه خانوادگی از نظر قرآن.

* همان قانونی كه ماهیت ازدواج را «تصاحب» قرار داده، ماهیت طلاق را «رهایی» قرار داده است.

* حق طلاق غیر از حق فسخ است.

* طلاق به صورت یك حق طبیعی، مخصوص مرد است، اما به صورت یك حق قراردادی، زن نیز می تواند از آن بهره مند باشد.

* طلاق قضایی.

* آنجا كه طلاق مانند یك زایمان غیرطبیعی، به كمك جراح و عوامل جراحی صورت می گیرد.

* اسلام، قانونی كه بتوان آن را «سرطان» نامید ندارد.

* نمونه ای از راه حلهای اسلامی در زمینه بن بستهایی كه حق مالكیت به وجود می آورد.

* اصل اسلامی: «یا نگهداری به شایستگی و یا رها كردن به نیكی»

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 19، ص: 243

حق طلاق

هیچ عصری مانند عصر ما خطر انحلال كانون خانوادگی و عوارض سوء ناشی از آن را مورد توجه قرار نداده است، و در هیچ عصری مانند این عصر عملًا بشر دچار این خطر و آثار سوء ناشی از آن نبوده است.

قانونگذاران، حقوقدانان، روانشناسان هر كدام با وسایلی كه در اختیار دارند سعی می كنند بنیان ازدواجها را استوارتر و پایدارتر و خلل ناپذیرتر سازند اما «از قضا سركنگبین صفرا فزود». آمارها نشان می دهد كه سال به سال بر عدد طلاقها افزوده می شود و خطر از هم پاشیدن بر بسیاری از كانونهای خانوادگی سایه افكنده است.

معمولًا هر وقت یك بیماری مورد توجه قرار می گیرد و مساعی مادی و معنوی برای مبارزه و جلوگیری از آن به كار می رود، از میزان تلفات آن كاسته می شود و احیاناً ریشه كن می گردد اما بیماری طلاق برعكس است.

افزایش طلاق در زندگی جدید

در گذشته كمتر در باره طلاق و عوارض سوء آن و علل پیدایش و افزایش آن و راه جلوگیری از وقوع آن فكر می كردند. در عین حال كمتر طلاق صورت می گرفت و كمتر آشیانه ها بهم می خورد. مسلماً تفاوت دیروز و امروز در این است كه امروز علل

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 19، ص: 244

طلاق فزونی یافته است. زندگی اجتماعی شكلی پیدا كرده است كه موجبات جدایی و تفرقه و ازهم گسستن پیوندهای خانوادگی بیشتر شده است و از همین جهت مساعی دانشمندان و خیرخواهان تاكنون به جایی نرسیده است و متأسفانه آینده خطرناكتری در پیش است.

در شماره 105 مجله زن روز مقاله جالبی از مجله نیوزویك تحت عنوان «طلاق در آمریكا» درج شد. این مجله می نویسد: «طلاق گرفتن در آمریكا به آسانی تاكسی گرفتن است».

و هم می نویسد:

«در میان مردم آمریكا دو ضرب المثل از همه ضرب المثل های دیگر در باره طلاق معروفتر است: یكی اینكه «حتی دشوارترین سازشها هم میان زن و شوهر از طلاق بهتر است». این ضرب المثل را شخصی به نام سروانتس در حدود چهار قرن پیش گفته است. ضرب المثل دوم كه از شخصی است به نام سامی كاهن، در نیمه دوم قرن بیستم گفته شده است و درست نقطه مقابل ضرب المثل اول است و شعاری است بر ضد او و آن این است: عشق دوم دلپذیرتر است.».

از متن مقاله نامبرده برمی آید كه ضرب المثل دوم كار خود را در آمریكا كرده است، زیرا می نویسد:

«سراب طلاق نه تنها «تازه پیوندها» بلكه مادران آنها و زن و شوهران «دیرینه پیوند» را هم به خود می كشد، به طوری كه از جنگ دوم به این طرف سطح طلاق در آمریكا به طور متوسط از سالی 000/ 400 طلاق پایین تر نرفته است و 40 درصد ازدواجهای بهم خورده 10 سال یا بیشتر و 13 درصد آن ازدواجها بیش از 20 سال دوام داشته است. سن متوسط دو میلیون زن مطلّقه آمریكایی 45 سال است. 62 درصد زنان مطلّقه به هنگام جدایی، كودكان كمتر از 18 سال داشته اند. زنان مزبور در واقع نسل خاصی را تشكیل می دهند.».

سپس می نویسد:

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 19، ص: 245

«با وجودی كه پس از طلاق، زن آمریكایی خویشتن را «آزادتر از آزاد» حس می كند ولی مطلّقه های آمریكایی، چه جوان و چه میانسال، شادكام نیستند و این ناشادی را می توان از میزان روزافزون مراجعات زنان به روانكاو و روانشناس یا از پناه بردن آنها به الكل و یا از افزایش سطح خودكشی در میان آنان دریافت. از هر 4 زن مطلّقه یكی الكلی می شود و میزان خودكشی میان آنها سه برابر زنان شوهردار است. خلاصه اینكه زن آمریكایی همینكه از دادگاه طلاق با پیروزی بیرون می آید می فهمد كه زندگی بعد از طلاق آنچنان كه می پنداشته بهشت نیست ... دنیایی كه ازدواج را بعد از قوانین طبیعی محكمترین رابطه انسانی دانسته، بسیار دشوار است كه عقیده خوبی در باره زنی كه این پیوند را گسسته نشان دهد.

ممكن است جامعه چنین زنی را گرامی بدارد، پرستش كند و حتی بر او غبطه خورد ولی هرگز به چشم كسی كه در زندگی خصوصی دیگری وارد شود و ایجاد خوشبختی كند بدو نمی نگرد.».

این مقاله ضمناً این پرسش را طرح می كند كه آیا علت طلاقهای فراوان، ناسازگاری و عدم توافق اخلاقی میان زن و شوهر است یا چیز دیگر است؛ می گوید:

«اگر ناسازگاری را عامل جدایی «جوانان نوپیوند» بدانیم پس جدایی زوجهای «دیرینه پیوند» را چگونه باید توجیه كرد؟ با توجه به امتیازی كه قوانین آمریكا به زن مطلّقه می دهد، جواب این است كه علت طلاق در ازدواجهای ده یا بیست ساله ناسازگاری نیست بلكه بی میلی به تحمل ناسازگاریهای دیرین و هوس برای درك لذات بیشتر و كامجوییهای دیگر است. در عصر قرصهای ضد حاملگی و دوران انقلاب جنسی و اعتلای مقام زن، این عقیده در میان بسیاری از زنان قوّت گرفته كه خوشی و لذت مقدم بر استواری و نگهداری كانون خانوادگی است. زن و شوهری را می بینید كه سالها با هم زندگی می كنند، بچه دار می شوند و در غم و شادی هم شركت داشته اند، ولی ناگهان زن برای طلاق تلاش می كند بدون آنكه هیچ تغییری در وضع مادی و معنوی شوهرش پدید آمده باشد. علت این است كه تا دیروز حاضر بود یكنواختی كسل كننده زندگی را تحمل كند ولی اكنون به تحمل یكنواختی تمایلی ندارد ... زن آمریكایی امروز كامجوتر از زن دیروزی بوده و در

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 19، ص: 246

برابر نارسایی آن كم تحمل تر از مادر بزرگ خویش است.»

طلاق در ایران

افزایش طلاق منحصر به آمریكا نیست، بیماری عمومی قرن است. در هرجا كه آداب و رسوم جدید غربی بیشتر نفوذ كرده است، آمار طلاق هم افزایش یافته است.

مثلًا اگر ایران خودمان را در نظر بگیریم، طلاق در شهرها بیش از ولایات است و در تهران كه آداب و عادات غربی رواج بیشتری دارد بیش از شهرهای دیگر است.

در روزنامه اطلاعات شماره 11512 آمار مختصری از ازدواجها و طلاقهای ایران ذكر كرده بود، نوشته بود:

«بیش از یك چهارم طلاقهای ثبت شده سراسر كشور مربوط به تهران است؛ یعنی 27 درصد طلاقهای ثبت شده را تهران تشكیل می دهد، با اینكه نسبت جمعیت تهران به جمعیت سراسر كشور 10 درصد می باشد. به طور كلی درصد طلاق در شهر تهران بیش از درصد ازدواج است. وقایع ازدواج تهران 15 درصد كل ازدواج كشور است.»

محیط طلاق زای آمریكا

بگذارید حالا كه سخن از افزایش طلاق در آمریكا به میان آمد و از مجله نیوزویك نقل شد كه زن آمریكایی كامجویی و لذت را بر استواری و نگهداری كانون خانوادگی مقدم می دارد، گامی جلوتر برویم و ببینیم چرا زن آمریكایی چنین شده است. مسلماً مربوط به سرشت زن آمریكایی نیست، علت اجتماعی دارد؛ این محیط آمریكاست كه این روحیه را به زن آمریكایی داده است. غرب پرستان ما سعی دارند بانوان ایرانی را در مسیری بیندازند كه زنان آمریكایی رفته اند. اگر این آرزو جامه عمل بپوشد، مسلماً زن ایرانی و كانون خانوادگی ایرانی نیز سرنوشتی نظیر سرنوشت زن آمریكایی و خانواده آمریكایی خواهد داشت.

هفته نامه بامشاد در شماره 66 (4/ 5/ 44) چنین نوشته بود:

«ببینید كار به كجا كشیده كه صدای فرانسویان هم بلند شده كه «آمریكاییها دیگر

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 19، ص: 247

شورش را در آورده اند». عنوان برجسته مقاله روزنامه فرانس سوار این است كه در بیش از 200 رستوران و كاباره ایالت كالیفرنیا پیشخدمتهای زن با سینه باز كار می كنند. در این مقاله نوشته شده كه «مونوكینی»، مایویی كه سینه های زنان را نمی پوشاند، در سانفرانسیسكو و لوس آنجلس به عنوان لباس كار شناخته شده است. در شهر نیویورك دهها سینما فیلمهایی را نشان می دهند كه فقط در زمینه مسائل جنسی است و تصاویر برهنه زنان بر بالای در آنها به چشم می خورد. اسامی بعضی از آنها از این قرار است: «مردانی كه زنان خود را با هم عوض می كنند»، «دخترانی كه مخالف اخلاقند»، «تنكه ای كه هیچ چیز را نمی پوشاند». در ویترین كتابخانه ها كمتر كتابی است كه عكس زن لخت در پشت آن نباشد؛ حتی كتابهای كلاسیك هم از این قاعده مستثنی نیست و در میان آنها كتابهایی از این قبیل به حد وفور دیده می شود: «وضع جنسی شوهران آمریكایی»، «وضع جنسی مردان غرب»، «وضع جنسی جوانهای كمتر از بیست سال»، «شیوه های جدید در امور جنسی بر اساس تازه ترین اطلاعات». نویسنده روزنامه فرانس سوار آنگاه با تعجب و نگرانی از خودش می پرسد كه آمریكا دارد به كجا می رود؟».

بامشاد آنگاه می نویسد:

«راستش اینكه هر كجا كه می خواهد برود ... من فقط دلم برای آن عده از مردم مملكتم می سوزد كه خیال می كنند در پهنه جهان سرمشق مناسبی پیدا كرده اند و در این راه سر از پا نمی شناسند.».

پس معلوم می شود اگر زن آمریكایی سر به هوا شده است و كامجویی را بر وفاداری به شوهر و خانواده ترجیح می دهد زیاد مقصر نیست؛ این محیط اجتماعی است كه چنین تیشه به ریشه كانون مقدس خانوادگی زده است.

عجبا! پیشقراولان قرن ما روز به روز عوامل اجتماعی طلاق و انحلال كانون خانوادگی را افزایش می دهند و با یكدیگر در این راه مسابقه می دهند و آنگاه فریاد می كشند كه چرا طلاق اینقدر زیاد است؟ اینها از طرفی عوامل طلاق را افزایش می دهند واز طرف دیگر می خواهند با قید و بند قانون جلو آن را بگیرند. «این حكم

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری ج 19 251 حق طلاق ..... ص : 251

چنین بود كه كج دار و مریز».

فرضیه ها

اكنون مطلب را از ریشه مورد بحث قرار دهیم. اول از جنبه نظری ببینیم آیا طلاق خوب است یا بد؟ آیا خوب است راه طلاق به طور كلی باز باشد؟ آیا خوب است كه كانونهای خانوادگی پشت سر هم از هم بپاشد؟ اگر این خوب است، پس هر جریانی كه بر افزایش طلاقها بیفزاید عیب ندارد. و یا باید راه طلاق بكلی بسته باشد و پیوند ازدواج اجباراً شكل ابدیت داشته باشد و جلو هر جریانی كه موجب سستی پیوند مقدس ازدواج می شود گرفته شود؟ یا راه سومی در كار است: قانون نباید راه طلاق را به طور كلی بر زن و مرد ببندد بلكه باید راه را باز بگذارد؛ طلاق احیاناً ضروری و لازم تشخیص داده می شود. در عین حال كه قانون راه را بكلی نمی بندد، اجتماع باید مساعی كافی به كار برد كه موجبات تفرقه و جدایی میان زنان و شوهران به وجود نیاید. اجتماع باید با عللی كه سبب تفرقه و جدایی زنان و شوهران و بی آشیانه شدن كودكان می گردد مبارزه كند؛ و اگر اجتماع موجبات طلاق را فراهم كند، منع و بست قانون نمی تواند كاری صورت بدهد.

اگر بنا بشود قانون راه طلاق را باز بگذارد، آیا بهتر است به چه شكلی باز بگذارد؟ آیا باید این راه تنها برای مرد یا برای زن باز باشد یا باید برای هر دو باز باشد؟ و بنا بر شق دوم، آیا بهتر است راهی كه باز می گذارد برای زن و مرد به یك شكل باشد؟ راه خروجی زن و مرد را از حصار ازدواج به یك نحو قرار دهد؟ یا بهتر این است كه برای هر یك از زن و مرد یك در خروجی جداگانه قرار دهد؟.

مجموعاً پنج فرضیه در مورد طلاق می توان اظهار داشت:

1. بی اهمیتی طلاق و برداشتن همه قیدوبندهای قانونی و اخلاقی جلوگیری از طلاق.

كسانی كه به ازدواج تنها از نظر كامجویی فكر می كنند، جنبه تقدس و ارزش خانواده را برای اجتماع در نظر نمی گیرند و از طرفی فكر می كنند پیوندهای زناشویی هرچه زودتر تجدید و تبدیل شود لذت بیشتری به كام زن و مرد می ریزد، این فرضیه را تأیید می كنند. آن كس كه می گوید: «عشق دوم همیشه دلپذیرتر است» طرفدار همین فرضیه است. در این فرضیه، هم ارزش اجتماعی كانون خانوادگی فراموش شده است

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 19، ص: 249

و هم مسرت و صفا و صمیمیت و سعادتی كه تنها در اثر ادامه پیوند زناشویی و یكی شدن و یكی دانستن دو روح پیدا می شود نادیده گرفته شده است. این فرضیه ناپخته ترین و ناشیانه ترین فرضیه ها در این زمینه است.

2. اینكه ازدواج یك پیمان مقدس است، وحدت دلها و روحهاست و باید برای همیشه این پیمان ثابت و محفوظ بماند و طلاق از قاموس اجتماع بشری باید حذف شود. زن و شوهری كه با یكدیگر ازدواج می كنند، باید بدانند كه جز مرگ چیزی آنها را از یكدیگر جدا نمی كند.

این فرضیه همان است كه كلیسای كاتولیك قرنهاست طرفدار آن است و به هیچ قیمتی حاضر نیست از آن دست بردارد.

طرفداران این فرضیه در جهان رو به كاهش اند. امروز جز در ایتالیا و در اسپانیای كاتولیك به این قانون عمل نمی شود. مكرر در روزنامه ها می خوانیم كه فریاد زن و مرد ایتالیایی از این قانون بلند است و كوششها می شود كه قانون طلاق به رسمیت شناخته شود و بیش از این ازدواجهای ناموفق به وضع ملالت بار خود ادامه ندهند.

چندی پیش در یكی از روزنامه های عصر مقاله ای از روزنامه دیلی اكسپرس تحت عنوان «ازدواج در ایتالیا یعنی بندگی زن» ترجمه شده بود و من خواندم. در آن مقاله نوشته بود: در حال حاضر به واسطه عدم وجود طلاق در ایتالیا عملًا افراد بسیاری از مردم به صورت نامشروع روابط جنسی برقرار می كنند. طبق نوشته آن مقاله: «در حال حاضر بیش از پنج میلیون نفر ایتالیایی معتقدند كه زندگی آنها چیزی نیست جز گناه محض و روابطنا مشروع».

در همان روزنامه از روزنامه فیگارو نقل كرده بود كه ممنوعیت طلاق مشكل بزرگی برای مردم ایتالیا به وجود آورده است: «بسیاری تابعیت ایتالیا را به همین خاطر ترك كرده اند. یك مؤسسه ایتالیایی اخیراً از زنان آن كشور نظر خواسته است كه آیا اجرای مقررات طلاق بر خلاف اصول مذهبی است یا نه؟ 97 درصد از زنان به این پرسش پاسخ منفی داده اند».

كلیسا در نظر خود پافشاری می كند و به تقدس ازدواج و لزوم استحكام هرچه بیشتر آن استدلال می كند.

تقدس ازدواج و لزوم استحكام و خلل ناپذیربودن آن مورد قبول است، اما به شرطی كه عملًا این پیوند میان زوجین محفوظ باقی مانده باشد. مواردی پیش می آید

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 19، ص: 250

كه سازش میان زن و شوهر امكان پذیر نیست. در این گونه موارد نمی توان به زور قانون آنها را به هم چسباند و نام آن را پیوند زناشویی گذاشت. شكست نظریه كلیسا قطعی است. بعید نیست كلیسا اجباراً در عقیده خود تجدید نظر كند، لهذا لزومی ندارد ما بیش از این درباره نظر كلیسا و انتقاد از آن بحث كنیم.

3. اینكه ازدواج از طرف مرد قابل فسخ و انحلال است و از طرف زن به هیچ نحو قابل انحلال نیست. در دنیای قدیم چنین نظری وجود داشته است، ولی امروز گمان نمی كنم طرفدارانی داشته باشد و به هر حال این نظر نیز احتیاجی به بحث و انتقاد ندارد.

4. اینكه ازدواج، مقدس و كانون خانوادگی محترم است، اما راه طلاق در شرایط مخصوص برای هر یك از زوجین باید باز باشد و راه خروجی زوج و زوجه از این بن بست باید به یك شكل و یك جور باشد.

مدعیان تشابه حقوق زن و مرد در حقوق خانوادگی كه به غلط از آن به «تساوی حقوق» تعبیر می كنند، طرفدار این فرضیه اند. از نظر این گروه همان شرایط و قیود و حدودی كه برای زن وجود دارد باید برای مرد وجود داشته باشد و همان راهها كه برای خروج مرد از این بن بست باز می شود عیناً باید برای زن باز باشد و اگر غیر از این باشد ظلم و تبعیض و نارواست.

5. اینكه ازدواج، مقدس و كانون خانوادگی محترم و طلاق امر منفور و مبغوضی است. اجتماع موظف است كه علل وقوع طلاق را از بین ببرد. در عین حال قانون نباید راه طلاق را برای ازدواجهای ناموفق ببندد. راه خروج از قید و بند ازدواج هم برای مرد باید باز باشد و هم برای زن، اما راهی كه برای خروج مرد از این بن بست تعیین می شود با راهی كه برای خروج زن تعیین می شود دوتاست و از جمله مواردی كه زن و مرد حقوق نامشابهی دارند طلاق است.

این نظریه همان است كه اسلام ابداع كرده و كشورهای اسلامی به طور ناقص (نه به طور كامل) از آن پیروی می كنند.

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 19، ص: 251

حق طلاق

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری ج 19 254 طلاقهای ناجوانمردانه ..... ص : 253

طلاق در عصر ما یك مشكله بزرگ جهانی است. همه می نالند و شكایت دارند.

آنان كه طلاق در قوانینشان به طور كلی ممنوع است، از نبودن طلاق و بسته بودن راه خلاص از ازدواجهای ناموفق و نامناسب كه قهراً پیش می آید می نالند. آنان كه بر عكس، راه طلاق را به روی زن و مرد متساویاً باز كرده اند فریادشان از زیادی طلاقها و نااستواری بنیان خانواده ها با همه عوارض و آثار نامطلوبی كه دارد به آسمان رسیده است. و آنان كه حق طلاق را تنها به مرد دادند از دو ناحیه شكایت دارند:

1. از ناحیه طلاقهای ناجوانمردانه بعضی از مردان كه پس از سالها پیوند زناشویی ناگهان هوس زن نو در دلشان پیدا می شود و زن پیشین را كه عمر و جوانی و نیرو و سلامت خود را در خانه آنها صرف كرده و هرگز باور نمی كرده كه روزی آشیانه گرم او را از او بگیرند، با یك رفتن به محضر طلاق او را دست خالی از آشیانه خود می رانند.

2. از ناحیه امتناعهای ناجوانمردانه بعضی مردان از طلاق زنی كه امید سازش و زندگی مشترك میان آنها وجود ندارد.

بسیار اتفاق می افتد كه اختلافات زناشویی به علل خاصی به جایی می كشد كه امید رفع آنها از میان می رود، تمام اقدامات برای اصلاح بی نتیجه می ماند، تنفر شدید میان زن و شوهر حكمفرما می شود و آندو عملًا یكدیگر را ترك می كنند و جدا از هم

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 19، ص: 252

بسر می برند. در همچو وضعی هر عاقلی می فهمد راه منحصر به فرد این است كه این پیوند كه عملًا بریده شده قانوناً نیز بریده شود و هر كدام از اینها همسر دیگری برای خود اختیار كند. اما بعضی از مردان برای اینكه طرف را زجر بدهند و او را در همه عمر از برخورداری از زندگی زناشویی محروم كنند، از طلاق خودداری می كنند و زن بدبخت را در حال بلاتكلیفی و به تعبیر قرآن «كالمعلّقه» نگه می دارند.

چون این گونه افراد كه قطعاً از اسلام و مسلمانی جز نامی ندارند به نام اسلام و به اتكاء قوانین اسلامی این كارها را می كنند، این شبهه برای بعضی كه با عمق و روح تعلیمات اسلامی آشنا نیستند پیدا شده كه آیا اسلام خواسته است كار طلاق به همین نحو باشد؟!.

اینها با لحن اعتراض می گویند: آیا واقعاً اسلام به مردان اجازه داده كه گاهی به وسیله طلاق دادن و گاهی به وسیله طلاق ندادن، هر نوع زجری كه دلشان می خواهد به زن بدهند و خیالشان هم راحت باشد كه از حق مشروع و قانونی خود استفاده كرده و می كنند؟.

می گویند: مگر این كار ظلم نیست؟ اگر این كار ظلم نیست پس ظلم چیست؟

مگر شما نمی گویید اسلام با ظلم به هر شكل و به هر صورت مخالف است و قوانین اسلامی بر اساس عدل و حق تنظیم شده است؟ اگر این كار ظلم است و قوانین اسلامی نیز بر اساس حق و عدالت تنظیم شده است، پس بگویید ببینیم اسلام برای جلوگیری از این گونه ظلمها چه تدبیری اندیشیده است؟.

در ظلم بودن این گونه كارها بحثی نیست و بعداً خواهیم گفت اسلام برای این جریانها تدابیری اندیشیده و به حال خود نگذاشته است. اما یك مطلب دیگر هست كه نمی توان از آن غافل بود و آن این است كه راه جلوگیری از این ظلم و ستمها چیست؟ آیا آن چیزی كه سبب شده این گونه ظلمها صورت بگیرد، تنها قانون طلاق است و تنها با تغییر دادن قانون می توان جلو آن را گرفت؟ یا ریشه این ظلمها را در جای دیگر باید جستجو كرد و تغییر قانون نیز نمی تواند جلو آنها را بگیرد؟.

فرقی كه میان نظر اسلام و برخی نظریات دیگر در حل مشكلات اجتماعی هست این است كه بعضی تصور می كنند همه مشكلات را با وضع و تغییر قانون می توان حل كرد. اسلام به این نكته توجه دارد كه قانون فقط در دایره روابط خشك و قراردادی افراد بشر می تواند مؤثر باشد اما آنجا كه پای روابط عاطفی و قلبی در میان است تنها

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 19، ص: 253

از قانون كار ساخته نیست، از علل و عوامل دیگر و از تدبیر دیگر نیز باید استفاده كرد.

ما ثابت خواهیم كرد كه اسلام در این مسائل در حدودی كه قانون می توانسته مؤثر باشد از قانون استفاده كرده است و از این جهت كوتاهی نكرده است.

طلاقهای ناجوانمردانه

نخست در باره مشكله اول امروز ما یعنی طلاقهای ناجوانمردانه بحث می كنیم.

اسلام با طلاق، سخت مخالف است. اسلام می خواهد تا حدود امكان طلاق صورت نگیرد. اسلام طلاق را به عنوان یك چاره جویی در مواردی كه چاره منحصر به جدایی است تجویز كرده است. اسلام مردانی را كه مرتب زن می گیرند و طلاق می دهند و به اصطلاح «مِطلاق» می باشند دشمن خدا می داند.

در كافی می نویسد:

رسول خدا به مردی رسید و از او پرسید: با زنت چه كردی؟.

گفت: او را طلاق دادم.

فرمود: آیا كار بدی از او دیدی؟.

گفت: نه، كار بدی هم از او ندیدم.

قضیه گذشت و آن مرد بار دیگر ازدواج كرد. پیغمبر از او پرسید: زن دیگر گرفتی؟.

گفت: بلی.

پس از چندی كه باز به او رسید پرسید: با این زن چه كردی؟.

گفت: طلاقش دادم.

فرمود: كار بدی از او دیدی؟.

گفت: نه، كار بدی هم از او ندیدم.

این قضیه نیز گذشت و آن مرد نوبت سوم ازدواج كرد. پیغمبر اكرم از او پرسید:

باز زن گرفتی؟.

گفت: بلی یا رسول اللَّه.

مدتی گذشت و پیغمبر اكرم به او رسید و پرسید: با این زن چه كردی؟.

- این را هم طلاق دادم.

- بدی از او دیدی؟.

- نه، بدی از او ندیدم.

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 19، ص: 254

رسول اكرم فرمود: خداوند دشمن می دارد و لعنت می كند مردی را كه دلش می خواهد مرتب زن عوض كند و زنی را كه دلش می خواهد مرتب شوهر عوض كند.

به پیغمبر اكرم خبر دادند كه ابوایوب انصاری تصمیم گرفته زن خودام ایوب را طلاق دهد. پیغمبر كه ام ایوب را می شناخت و می دانست طلاق ابوایوب بر اساس یك دلیل صحیحی نیست، فرمود: «انَّ طَلاقَ امِّ ایّوبَ لَحوبٌ» یعنی طلاق ام ایوب گناه بزرگ است.

ایضاً پیغمبر اكرم فرمود: جبرئیل آنقدر به من در باره زن سفارش و توصیه كرد كه گمان كردم طلاق زن جز در وقتی كه مرتكب فحشاء قطعی شده باشد سزاوار نیست.

امام صادق از پیغمبر اكرم نقل كرده كه فرمود: «چیزی در نزد خدا محبوبتر از خانه ای كه در آن پیوند ازدواجی صورت گیرد وجود ندارد و چیزی در نزد خدا مبغوضتر از خانه ای كه در آن خانه پیوندی با طلاق بگسلد وجود ندارد». امام صادق آنگاه فرمود: اینكه در قرآن نام طلاق مكرر آمده و جزئیات كار طلاق مورد عنایت و توجه قرآن واقع شده، از آن است كه خداوند جدایی را دشمن می دارد.

طبرسی در مكارم الاخلاق از رسول خدا نقل كرده است كه فرمود: «ازدواج كنید ولی طلاق ندهید، زیرا عرش الهی از طلاق به لرزه درمی آید».

امام صادق فرمود: «هیچ چیز حلالی مانند طلاق مبغوض و منفور پیشگاه الهی نیست. خداوند مردمان بسیارطلاق دهنده را دشمن می دارد».

اختصاص به روایات شیعه ندارد، اهل تسنن نیز نظیر اینها را روایت كرده اند. در سنن ابوداود از پیغمبر اكرم نقل می كند: «ما احَلَّ اللَّهُ شَیْئاً ابْغَضَ الَیْهِ مِنَ الطَّلاق» یعنی خداوند چیزی را حلال نكرده كه در عین حال آن را دشمن داشته باشد مانند طلاق.

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری ج 19 260 حق طلاق ..... ص : 259

مولوی در داستان معروف موسی و شبان، اشاره به همین حدیث نبوی می كند آنجا كه می گوید:

تا توانی پا منه اندر فراق ابْغَضُ الْاشْیاء عِنْدی الطَّلاق

آنچه در سیرت پیشوایان دین مشاهده می شود این است كه تا حدود امكان از طلاق پرهیز داشته اند و لهذا طلاق از طرف آنها بسیار به ندرت صورت گرفته است و هر وقت صورت گرفته دلیل معقول و منطقی داشته است. مثلًا امام باقر زنی اختیار می كند و آن زن خیلی مورد علاقه ایشان واقع می شود. در جریانی امام متوجه می شود كه این زن «ناصبیه» است یعنی با علی بن ابیطالب علیه السلام دشمنی می ورزد و بغض آن

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 19، ص: 255

حضرت را در دل می پروراند. امام او را طلاق داد. از امام پرسیدند: تو كه او را دوست داشتی چرا طلاقش دادی؟ فرمود: نخواستم قطعه آتشی از آتشهای جهنم در كنارم باشد.

شایعه بی اساس

در اینجا لازم است به یك شایعه بی اساس كه دست جنایتكار خلفای عباسی آن را به وجود آورده و در میان عموم مردم شهرت یافته، اشاره مختصر بكنم. در میان عموم مردم شهرت یافته و در بسیاری از كتابها نوشته شده كه امام مجتبی فرزند برومند امیرالمؤمنین علیه السلام از كسانی بوده كه زیاد زن می گرفته و طلاق می داده است.

و چون ریشه این شایعه تقریباً از یك قرن بعد از وفات امام بوده است به همه جا پخش شده است و دوستان آن حضرت نیز [آن را پذیرفته اند] بدون تحقیق در اصل مطلب و بدون توجه به اینكه این كار از نظر اسلام یك كار مبغوض و منفوری است و شایسته مردم عیاش و غافل است نه شایسته مردی كه یكی از كارهایش این بود كه پیاده به حج می رفت، متجاوز از بیست بار تمام ثروت و دارایی خود را با فقرا تقسیم كرد و نیمی را خود برداشت و نیم دیگر را به فقرا و بیچارگان بخشید، تا چه رسد به مقام اقدس امامت و طهارت آن حضرت.

چنانكه می دانیم در گردش خلافت از امویان به عباسیان، بنی الحسن یعنی فرزندزادگان امام حسن با بنی العباس همكاری داشتند، اما بنی الحسین یعنی فرزندزادگان امام حسین- كه در رأس آنها در آن وقت امام صادق بود- از همكاری با بنی العباس خودداری كردند. بنی العباس با اینكه در ابتدا خود را تسلیم و خاضع نسبت به بنی الحسن نشان می دادند و آنها را از خود شایسته تر می خواندند، در پایان كار به آنها خیانت كردند و اكثر آنها را با قتل و حبس از میان بردند.

بنی العباس برای پیشبرد سیاست خود شروع كردند به تبلیغ علیه بنی الحسن. از جمله تبلیغات ناروای آنها این بود كه گفتند ابوطالب- كه جد اعلای بنی الحسن و عموی پیغمبر است- مسلمان نبود و كافر از دنیا رفت و اما عباس كه عموی دیگر پیغمبر است وجد اعلای ماست مسلمان شد و مسلمان از دنیا رفت. پس ما كه اولاد عموی مسلمان پیغمبریم از بنی الحسن كه اولاد عموی كافر پیغمبرند برای خلافت شایسته تریم. در این راه پولها خرج كردند و قصه ها جعل كردند. هنوز هم كه هست،

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 19، ص: 256

گروهی از اهل تسنن تحت تأثیر همان تبلیغات و اقدامات فتوا به كفر ابوطالب می دهند. هر چند اخیراً تحقیقاتی در میان محققان اهل تسنن در این زمینه به عمل آمده و افق تاریخ از این نظر روشنتر می شود.

موضوع دومی كه بنی العباس علیه بنی الحسن عنوان كردند این بود كه گفتند نیای بنی الحسن بعد از پدرش علی به خلافت رسید و اما چون مرد عیاشی بود و به زنان سرگرم بود و كارش زن گرفتن و زن طلاق دادن بود از عهده برنیامد؛ از معاویه كه رقیب سرسختش بود پول گرفت و سرگرم عیاشی و زن گرفتن و طلاق دادن شد و خلافت را به معاویه واگذار كرد.

خوشبختانه محققان باارزش عصر اخیر در این زمینه تحقیقاتی كرده و ریشه این دروغ را پیدا كرده اند. ظاهراً اول كسی كه این سخن از او شنیده شده است قاضی انتصابی منصور دوانیقی بوده كه به امر منصور مأمور بوده این شایعه را بپراكند. به قول یكی از مورخان: اگر امام حسن اینهمه زن گرفته است، پس فرزندانش كجا هستند؟! چرا عدد فرزندان امام اینقدر كم بوده است؟ امام كه عقیم نبوده و از طرفی رسم جلوگیری یا سقط جنین هم كه معمول نبوده است.

من از ساده دلی بعضی از ناقلان حدیث شیعی مذهب تعجب می كنم كه از طرفی از پیغمبر اكرم و ائمه اطهار اخبار و احادیث بسیار زیادی روایت می كنند كه خداوند دشمن می دارد یا لعنت می كند مردمان بسیارطلاق را، پشت سرش می نویسند: امام حسن مرد بسیارطلاقی بوده. این اشخاص فكر نكرده اند كه یكی از سه راه را باید انتخاب كنند: یا بگویند طلاق عیب ندارد و خداوند مرد بسیارطلاق را دشمن نمی دارد، یا بگویند امام حسن مرد بسیارطلاق نبوده است، یا بگویند- العیاذ باللَّه- امام حسن پابند دستورهای اسلام نبوده است. اما این آقایان محترم از یك طرف احادیث مبغوضیت طلاق را صحیح و معتبر می دانند و از طرف دیگر نسبت به مقام قدس امام حسن خضوع و تواضع می كنند و از طرف دیگر نسبت بسیارطلاقی را برای امام حسن نقل می كنند و بدون اینكه انتقاد كنند از آن می گذرند.

بعضی كار را به آنجا كشانیده اند كه گفته اند امیرالمؤمنین علی علیه السلام از این كار فرزندش ناراحت بود؛ در منبر به مردم اعلام كرد كه به پسرم حسن زن ندهید زیرا دختران شما را طلاق می دهد، اما مردم جواب دادند ما افتخار داریم كه دخترانمان همسر فرزند عزیز پیغمبر بشوند، او دلش خواست نگه می دارد و اگر دلش نخواست

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 19، ص: 257

طلاق می دهد.

شاید بعضی ها موافقت دختران و فامیل دختران را به طلاق برا ی اینكه مبغوضیت و منفوریت طلاق از میان برود كافی بشمارند؛ خیال كنند طلاق آن وقت منفور است كه طرف راضی نباشد، اما در مورد زنی كه مایل است به افتخاری نایل گردد و چند صباحی با مردِ مایه افتخارش زندگی كند طلاق مانعی ندارد.

اما چنین نیست. رضایت پدرانِ دختران به طلاق و همچنین رضایت خود دختران به طلاق از مبغوضیت طلاق نمی كاهد، زیرا آنچه اسلام می خواهد این است كه ازدواج پایدار و كانون خانوادگی استوار بماند. تصمیم زوجین به جدایی تأثیر زیادی در این جهت ندارد.

اسلام كه طلاق را مبغوض و منفور شناخته، تنها به خاطر زن و برای تحصیل رضایت زن نبوده است كه با رضایت زن و فامیل زن مبغوضیتش از میان برود.

علت اینكه موضوع امام حسن را طرح كردم، گذشته از اینكه یك تهمت تاریخی را از یك شخصیت تاریخی در هر فرصتی باید رفع كرد، این است كه بعضی ازخدابی خبران ممكن است این كار را بكنند و بعد هم امام حسن را به عنوان دلیل و سند برای خود ذكر كنند.

به هر حال آنچه تردید در آن نیست این است كه طلاق و جدایی زوجین فی حد ذاته از نظر اسلام مبغوض و منفور است.

چرا اسلام طلاق را تحریم نكرد؟

در اینجا یك سؤال مهم پیش می آید و آن اینكه اگر طلاق تا این اندازه مبغوض است كه خداوند مرد اینكاره را دشمن می دارد، پس چرا اسلام طلاق را تحریم نكرده است؟ چه مانعی داشت كه اسلام طلاق را تحریم كند و فقط در موارد خاص و معینی آن را مجاز بشمارد؟ به عبارت دیگر آیا بهتر نبود كه اسلام برای طلاق شرایط قرار می داد و تنها در صورت وجود آن شرایط به مرد اجازه طلاق می داد؟ و چون طلاق مشروط بود قهراً جنبه قضایی پیدا می كرد؛ هر وقت مردی می خواست زن خود را طلاق دهد مجبور بود اول دلیل خود را از نظر تحقق شرایط به محكمه عرضه بدارد، محكمه اگر دلایل او را كافی می دانست به او اجازه طلاق می داد و الّا نه.

اساساً معنی این جمله: «مبغوض ترین حلالها در نزد خدا طلاق است» چیست؟

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 19، ص: 258

طلاق اگر حلال است مبغوض نیست و اگر مبغوض است حلال نیست. مبغوض بودن با حلال بودن ناسازگار است.

بعد از همه اینها آیا اجتماع، یعنی آن هیأتی كه به نام محكمه و غیره نماینده اجتماع است، حق دارد در امر طلاق- كه می گویید از نظر اسلام منفور و مبغوض است- این قدر مداخله كند كه از تسریع در تصمیم به طلاق جلوگیری كند و آن قدر طلاق را به تأخیر بیندازد كه مرد از تصمیم خود پشیمان شود و یا بر اجتماع یعنی همان هیأت روشن شود كه ازدواج مورد نظر سازش پذیر نیست و بهتر این است كه زناشویی فسخ شود؟

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 19، ص: 259

حق طلاق

مطلب به اینجا رسید كه طلاق از نظر اسلام سخت منفور و مبغوض است؛ اسلام مایل است پیمان ازدواج محكم و استوار بماند. آنگاه این پرسش را طرح كردیم: اگر طلاق تا این اندازه مبغوض و منفور است، چرا اسلام آن را تحریم نكرده است؟ مگر نه این است كه اسلام هر عملی را كه منفور می داند مانند شرابخواری و قماربازی و ستمگری، آن را تحریم كرده است؟ پس چرا طلاق را یكباره تحریم نكرده و برای آن مانع قانونی قرار نداده است؟ و اساساً این چه منطقی است كه طلاق، حلال مبغوض است؟ اگر حلال است مبغوض بودن چه معنی دارد؟ و اگر مبغوض است چرا حلال شده است؟ اسلام از طرفی مرد طلاق دهنده را زیر نگاههای خشم آلود خود قرار می دهد، از او تنفر و بیزاری دارد، از طرف دیگر وقتی كه مرد می خواهد زن خود را طلاق دهد مانع قانونی در جلو او قرار نمی دهد، چرا؟.

این پرسش بسیار بجاست. همه رازها در همین نكته نهفته است. راز اصلی مطلب این است كه زوجیت و زندگانی زناشویی یك علقه طبیعی است نه قراردادی، و قوانین خاصی در طبیعت برای او وضع شده است. این پیمان با همه پیمانهای دیگر اجتماعی از قبیل بیع و اجاره و صلح و رهن و وكالت و غیره این تفاوت را دارد كه آنها همه صرفاً یك سلسله قراردادهای اجتماعی هستند، طبیعت و غریزه در آنها دخالت ندارد و

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 19، ص: 260

قانونی هم از نظر طبیعت و غریزه برای آنها وضع نشده است، بر خلاف پیمان ازدواج كه بر اساس یك خواهش طبیعی از طرفین كه به اصطلاح مكانیسم خاصی دارد باید تنظیم شود.

از این رو اگر پیمان ازدواج مقررات خاصی دارد كه با سایر عقود و پیمانها متفاوت است نباید مورد تعجب واقع شود.

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری ج 19 265 نظر یك بانوی روانشناس ..... ص : 263

قوانین فطرت در مورد ازدواج و طلاق

یگانه قانون طبیعی در اجتماع مدنی قانون آزادی- مساوات است. تمام مقررات اجتماعی باید بر اساس دو اصل آزادی و مساوات تنظیم شود نه چیز دیگر، بر خلاف پیمان ازدواج كه در طبیعت جز اصلهای آزادی و مساوات قوانین دیگری نیز برای آن وضع شده است و چاره ای از رعایت و پیروی آن قوانین نیست. طلاق مانند ازدواج، قبل از هر قانون قراردادی در متن طبیعت دارای قانون است. همان طوری كه در آغاز كار و وسط كار یعنی در ازدواج باید رعایت قانون طبیعت بشود (ما قسمتهایی تحت عنوان خواستگاری و مهر و نفقه و مخصوصاً تحت عنوان تفاوتهای زن و مرد گفتیم) در طلاق نیز كه پایان كار است باید آن قوانین رعایت شود. سر به سر گذاشتن با طبیعت فایده ندارد. به قول الكسیس كارل: قوانین حیاتی و زیستی مانند قوانین ستارگان سخت و بیرحم و غیرقابل مقاومت است.

ازدواج وحدت و اتصال است و طلاق جدایی و انفصال. وقتی كه طبیعت، قانون جفتجویی و اتصال زن و مرد را به این صورت وضع كرده است كه از طرف یك نفر اقدام برای تصاحب است و از طرف نفر دیگر عقب نشینی برای دلبری و فریبندگی، احساسات یك طرف را بر اساس در اختیار گرفتن شخص طرف دیگر و احساسات آن طرف دیگر را بر اساس در اختیار گرفتن قلب او قرار داده است، وقتی كه طبیعت پایه ازدواج را بر محبت و وحدت و همدلی قرار داده نه بر همكاری و رفاقت، وقتی كه طبیعت منظور خانوادگی را بر اساس مركزیت جنس ظریفتر و گردش جنس خشن تر به گرد او قرار داده است، خواه ناخواه جدایی و انفصال و ازهم پاشیدگی این كانون و متلاشی شدن این منظومه را نیز تابع مقررات خاصی قرار می دهد.

در مقاله 15 از یكی از دانشمندان نقل كردیم كه:

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 19، ص: 261

«جفتجویی عبارت است از حمله برای تصرف در مردان و عقب نشینی برای دلبری و فریبندگی در زنان. چون مرد طبعاً حیوان شكاری است، عملش تهاجمی و مثبت است و زن برای مرد همچون جایزه ای است كه باید آن را برباید. جفتجویی جنگ است و پیكار، و ازدواج تصاحب و اقتدار.».

پیمانی كه اساسش بر محبت و یگانگی است نه بر همكاری و رفاقت، قابل اجبار و الزام نیست. با زور و اجبار قانونی می توان دو نفر را ملزم ساخت كه با یكدیگر همكاری كنند و پیمان همكاری خود را بر اساس عدالت محترم بشمارند و سالیان دراز به همكاری خود ادامه دهند، اما ممكن نیست با زور و اجبار قانونی دو نفر را وادار كرد كه یكدیگر را دوست داشته باشند، نسبت به هم صمیمیت داشته باشند، برای یكدیگر فداكاری كنند، هر كدام از آنها سعادت دیگری را سعادت خود بداند.

اگر بخواهیم میان دو نفر به این شكل رابطه محفوظ بماند باید جز اجبار قانونی تدابیر عملی و اجتماعی دیگری به كار بریم.

مكانیسم طبیعی ازدواج كه اسلام قوانین خود را بر آن اساس وضع كرده این است كه زن در منظومه خانوادگی محبوب و محترم باشد. بنابراین اگر به عللی زن از این مقام خود سقوط كرد و شعله محبت مرد نسبت به او خاموش و مرد نسبت به او بی علاقه شد، پایه و ركن اساس خانوادگی خراب شده؛ یعنی یك اجتماع طبیعی به حكم طبیعت از هم پاشیده است. اسلام به چنین وضعی با نظر تأسف می نگرد، ولی پس از آن كه می بیند اساس طبیعی این ازدواج متلاشی شده است نمی تواند از لحاظ قانونی آن را یك امر باقی و زنده فرض كند. اسلام كوششها و تدابیر خاصی به كار می برد كه زندگی خانوادگی از لحاظ طبیعی باقی بماند؛ یعنی زن در مقام محبوبیت و مطلوبیت و مرد در مقام طلب و علاقه و حضور به خدمت باقی بماند.

توصیه های اسلام بر اینكه زن حتماً باید خود را برای شوهر خود بیاراید، هنرهای خود را در جلوه های تازه برای شوهر به ظهور برساند، رغبتهای جنسی او را اشباع كند و با پاسخ منفی دادن به تقاضاهای او در او ایجاد عقده و ناراحتی روحی نكند، و از آن طرف به مرد توصیه كرده به زن خود محبت و مهربانی كند، به او اظهار عشق و علاقه نماید، محبت خود را كتمان نكند، و همچنین تدابیر اسلام مبنی بر اینكه التذاذات جنسی محدود به محیط خانوادگی باشد، اجتماع بزرگ محیط كار و فعالیت

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 19، ص: 262

باشد نه كانون التذاذات جنسی، توصیه های اسلام مبنی بر اینكه برخوردهای زنان و مردان در خارج از كادر زناشویی لزوماً و حتماً باید پاك و بی آلایش باشد، همه و همه برای این است كه اجتماعات خانوادگی از خطرات ازهم پاشیدگی مصون و محفوظ بمانند.

مقام طبیعی مرد در حیات خانوادگی

از نظر اسلام منتهای اهانت و تحقیر برای یك زن این است كه مرد بگوید من تو را دوست ندارم، از تو تنفر دارم، و آنگاه قانون بخواهد به زور و اجبار آن زن را در خانه آن مرد نگه دارد. قانون می تواند اجباراً زن را در خانه مرد نگه دارد ولی قادر نیست زن را در مقام طبیعی خود در محیط زناشویی یعنی مقام محبوبیت و مركزیت نگهداری كند. قانون قادر است مرد را مجبور به نگهداری از زن و پرداخت نفقه و غیره بكند اما قادر نیست مرد را در مقام و مرتبه یك فداكار و به صورت یك نقطه «گردان» در گرد یك نقطه مركزی نگه دارد.

از این رو هر زمان كه شعله محبت و علاقه مرد خاموش شود ازدواج از نظر طبیعی مرده است.

اینجا پرسش دیگری پیش می آید و آن اینكه اگر این شعله از ناحیه زن خاموش بشود چطور؟ آیا حیات خانوادگی با از میان رفتن علاقه زن به مرد باقی است یا از میان می رود؟ اگر باقی است، چه فرقی میان زن و مرد است كه سلب علاقه مرد موجب پایان حیات خانوادگی می شود و سلب علاقه زن موجب پایان این حیات نمی شود؟ و اگر با سلب علاقه زن نیز حیات خانوادگی پایان می یابد، پس در صورتی كه زن از مرد سلب علاقه كند باید ازدواج را پایان یافته تلقی كنیم و به زن هم مثل مرد حق طلاق بدهیم.

جواب این است كه حیات خانوادگی وابسته است به علاقه طرفین نه یك طرف.

تنها چیزی كه هست، روانشناسی زن و مرد در این جهت متفاوت است و ما در مقالات گذشته با استناد به تحقیقات دانشمندان آن را بیان كردیم. طبیعت، علایق زوجین را به این صورت قرار داده است كه زن را پاسخ دهنده به مرد قرار داده است.

علاقه و محبت اصیل و پایدار زن همان است كه به صورت عكس العمل به علاقه و احترام یك مرد نسبت به او به وجود می آید. از این رو علاقه زن به مرد معلول علاقه مرد به زن و

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 19، ص: 263

وابسته به اوست. طبیعت، كلید محبت طرفین را در اختیار مرد قرار داده است؛ مرد است كه اگر زن را دوست بدارد و نسبت به او وفادار بماند، زن نیز او را دوست می دارد و نسبت به او وفادار می ماند. به طور قطع زن طبعاً از مرد وفادارتر است و بی وفایی زن عكس العمل بی وفایی مرد است.

طبیعت، كلید فسخ طبیعی ازدواج را به دست مرد داده است؛ یعنی این مرد است كه با بی علاقگی و بی وفایی خود نسبت به زن او را نیز سرد و بی علاقه می كند، برخلاف زن كه بی علاقگی اگر از او شروع شود تأثیری در علاقه مرد ندارد بلكه احیاناً آن را تیزتر می كند. از این رو بی علاقگی مرد منجر به بی علاقگی طرفین می شود، ولی بی علاقگی زن منجر به بی علاقگی طرفین نمی شود. سردی و خاموشی علاقه مرد مرگ ازدواج و پایان حیات خانوادگی است اما سردی و خاموشی علاقه زن به مرد آن را به صورت مریضی نیمه جان در می آورد كه امید بهبود و شفا دارد. در صورتی كه بی علاقگی از زن شروع شود، مرد اگر عاقل و وفادار باشد می تواند با ابراز محبت و مهربانی علاقه زن را بازگرداند، و این كار برای مرد اهانت نیست كه محبوب رمیده خود را به زور قانون نگه دارد تا تدریجاً او را رام كند ولی برای زن اهانت و غیرقابل تحمل است كه برای حفظ حامی و دلباخته خود به زور و اجبار قانون متوسل شود.

البته این در صورتی است كه علت بی علاقگی زن فساد اخلاق و ستمگری مرد نباشد. اگر مرد، ستمگری آغاز كند و زن به خاطر ستمگری و اضرار مرد به او بی علاقه گردد، مطلب دیگری است و ما جداگانه آنجا كه در باره مسأله دوم این بحث یعنی خودداریهای ناجوانمردانه از طلاق بحث می كنیم، در باره آن بحث خواهیم كرد و خواهیم گفت كه به مرد اجازه داده نخواهد شد كه سوء استفاده كند و زوجه را برای اضرار و ستمگری نگه دارد.

به هر حال تفاوت زن و مرد در این است كه مرد به شخص زن نیازمند است و زن به قلب مرد. حمایت و مهربانی قلبی مرد آنقدر برای زن ارزش دارد كه ازدواج بدون آن برای زن قابل تحمل نیست.

نظر یك بانوی روانشناس

در شماره 113 «زن روز» مقاله ای از یك كتاب به نام «روانشناسی مادران» به قلم

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 19، ص: 264

یك بانوی فرانسوی به نام بئاتریس ماریو درج شده بود. این خانم طبق مندرجات آن مقاله دكتر در روانشناسی است، روانشناس و روانكاو مخصوص بیمارستانهای پاریس است و خودش نیز مادر است و سه فرزند دارد.

در قسمتهایی از این مقاله نیازمندیهای یك زن- در حالی كه باردار یا بچه دار است- به محبت و مهربانی شوهر به خوبی تشریح شده است. می گوید:

«از وقتی كه یك زن حس می كند كه بزودی بچه دار خواهد شد شروع می كند به نگریستن، جستجوكردن و بو كشیدن بدن و اندام خود، مخصوصاً اگر بچه اولش باشد. این حالت كنجكاوی بسیار شدید است، درست مثل اینكه زن با خود بیگانه است، می خواهد وجود خویشتن را كشف كند.

وقتی كه زن نخستین ضربه های كوچولوی بچه اش را در شكم خویش احساس كرد شروع می كند به گوش دادن به همه صداهای اندام خود.

حضور موجود دیگری در بدن زن چنان سعادت و خوشحالی به او می دهد كه كم كم میل به انزوا و تنهایی پیدا می كند و از دنیای خارج قطع ارتباط می كند، زیرا می خواهد با كوچولویی كه هنوز به دنیا نیامده است خلوت كند ...

مردها در روزهای آبستنی همسرانشان وظایف بسیار مهمی به عهده دارند و متأسفانه همیشه از انجام این وظایف شانه خالی می كنند. مادر آینده نیاز دارد كه حس كند شوهرش او را می فهمد، دوست دارد و پشتیبان اوست وگرنه وقتی دید كه شكمش بالا آمده است، زیبایی اش لطمه خورده، حالت استفراغ دارد و از زایمان می ترسد، همه این ناراحتیها را به حساب شوهرش خواهد گذاشت كه او را آبستن ساخته است ... مرد وظیفه دارد كه در ماههای آبستنی بیشتر از پیش در كنار زنش باشد. خانواده به پدری مهربان نیاز دارد تا زن و بچه ها بتوانند از همه مشكلات و شادیها و اندوههای خود با او حرف بزنند، حتی اگر حرفهایشان بی معنی یا خسته كننده باشد. زن آبستن خیلی نیازمند آن است كه از بچه اش با او حرف بزنند. تمام غرور و افتخار یك زن مادر شدن اوست و وقتی احساس كند كه شوهرش نسبت به كودكی كه او بزودی به دنیا خواهد آورد بی اعتناست، این احساس غرور و افتخار جایش را به احساس حقارت و بیهودگی می دهد، از مادر بودن بیزار می شود و آبستنی برایش معنی یك «احتضار» پیدا می كند. ثابت شده است كه چنین زنانی

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 19، ص: 265

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری ج 19 269 حق طلاق ..... ص : 269

دردهای آبستنی را خیلی به دشواری تحمل می كنند ... رابطه مادر و فرزند یك رابطه دو نفری نیست، بلكه یك رابطه سه نفری است: مادر- كودك- پدر، و پدر حتی اگر غایب باشد (زن را طلاق داده باشد) در زندگی درونی مادر، در تخیلات و تصورات او و نیز در احساس مادری نقش اساسی دارد ...».

اینها بود سخنان یك بانوی دانشمند كه هم روانشناس است و هم مادر.

بنیانی كه بر اساس عواطف بنا شده است

اكنون درست فكر كنید موجودی كه تا این اندازه به عواطف و علایق قلبی و حمایت و مهربانی موجود دیگر نیازمند است، همه چیز را با عواطف و مهربانی او می تواند تحمل كند، بدون عواطف و مهربانیهای او حتی فرزند برای او مفهوم درستی ندارد، موجودی كه به قلب و احساسات موجود دیگر نیازمند است نه تنها به وجود او، چگونه ممكن است با زور قانون او را به آن موجود دیگر كه نامش مرد است چسبانید؟.

آیا این اشتباه نیست كه ما از طرفی موجبات بلهوسی و بی علاقگی مردان را نسبت به همسرانشان فراهم كنیم و زمینه های هوسرانی را هر روز فراهمتر سازیم و آنگاه بخواهیم با زور قانون آنها را به مردان متصل كنیم و به اصطلاح به ریش مردان بچسبانیم؟ اسلام كاری كرده كه مرد عملًا زن را بخواهد و دوستدار او باشد. اسلام هرگز نخواسته كه به زور زن را به مرد بچسباند.

به طور كلی هر جا كه پای علاقه و ارادت و اخلاص در میان باشد و این امور پایه و ركن كار محسوب شوند، جای اجبار قانونی نیست؛ ممكن است جای تأسف باشد ولی جای اجبار و الزام و اكراه نیست.

مثالی ذكر كنم: می دانیم كه در نماز جماعت عدالت امام و اعتقاد مأمومین به عدالت او شرط است. ارتباط و اجتماع امام و مأمومین ارتباط و اجتماعی است كه بر اساس عدالت امام و ارادت و علاقه و اخلاص مأمومین استوار شده است. قلب و احساسات ركن اساسی این ارتباط و اجتماع است. به همین دلیل این اجتماع و ارتباط اجباربردار و الزام بردار نیست؛ قانون نمی تواند ضامن بقا و ادامه آن باشد.

اگر مأمومین نسبت به امام جماعت خود بی علاقه گردند و اراده و اخلاصشان سلب گردد، این ارتباط و اجتماع طبعاً از هم پاشیده است، خواه سلب اراده و علاقه و اخلاص

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 19، ص: 266

مأمومین از امام بجا باشد یا بیجا. فرضاً امام جماعت دارای عالیترین درجه عدالت و تقوا و صلاحیت باشد، نمی توان مأمومین را مجبور به اقتدا كرد.

مضحك است اگر امام جماعتی به دادگستری عرض حال بدهد: چرا مردم به من ارادت ندارند؟ چرا مردم به من اعتقاد ندارند؟ و بالأخره چرا مردم به من اقتدا نمی كنند؟ بلكه منتهای اهانت به مقام یك امام جماعت این است كه مردم را با قوه جبریه به اقتداء به او وادار كنند.

همچنین است رابطه انتخاب كنندگان و نمایندگان. این ارتباط نیز یك ارتباطی است كه بر اساس علاقه و عقیده و ایمان باید استوار باشد. قلب و احساسات ركن این ارتباط و اجتماع است. مردم باید معتقد و علاقه مند و مؤمن باشند به نماینده ای كه انتخاب می كنند. حالا اگر مردمی شخصی را انتخاب نكنند، نمی توان و نباید مردم را به انتخاب او مجبور كرد هر چند آن مردم در اشتباه باشند و شخص مورد نظر در منتهای صلاحیت و واجد شرایط باشد؛ زیرا طبیعت انتخاب كردن و رأی دادن با اجبار ناسازگار است و چنین شخصی نمی تواند به استناد صلاحیت خود به دادگاه شكایت كند كه چرا مردم مرا كه چنین و چنانم انتخاب نمی كنند.

كاری كه در این قبیل موارد باید انجام داد این است كه سطح فكر مردم بالا برده شود، تربیت آنها به شكل صحیح درآید تا اینكه در وقتی كه می خواهند فریضه دینی خود را ادا كنند عادلهای واقعی را پیدا كنند و به آنها ارادت بورزند و اقتدا كنند، و وقتی كه می خواهند فریضه اجتماعی خود را ادا كنند افراد صلاحیتدار را پیدا كنند و از روی میل و علاقه به آنها رأی بدهند؛ و اگر احیاناً مردم پس از مدتی ارادت تغییر عقیده دادند و به سوی كس دیگر رفتند و بی جهت هم این كار را كردند، جای تأسف و تأثر هست اما جای اجبار و اكراه و دخالت زور نیست.

فریضه خانوادگی نیز درست مانند همان فریضه دینی و فریضه اجتماعی است.

پس عمده این است كه بدانیم اسلام زندگی خانوادگی را یك اجتماع طبیعی می داند و برای این اجتماع طبیعی یك مكانیسم مخصوص تشخیص داده است و رعایت آن مكانیسم را لازم و غیرقابل تخلف دانسته است.

بزرگترین اعجاز اسلام، در تشخیص این مكانیسم است. علت اینكه دنیای غرب نتوانسته است بر مشكلات خانوادگی فائق آید و هر روز مشكلی بر مشكلات آن افزوده است، عدم توجه به همین جهت است اما خوشبختانه تحقیقات علمی تدریجاً آن را روشن می كند. من مانند این آفتاب عالمتاب روشن می بینم كه دنیای غرب در

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 19، ص: 267

پرتو علم تدریجاً اصول اسلامی را در مقررات خانوادگی خواهد پذیرفت؛ و البته من هرگز تعلیمات متین و نورانی اسلام را با آنچه به این نام در دست مردم است یكی نمی دانم.

آنچه بنیان خانوادگی را استوار می سازد بیش از تساوی است

آنچه دنیای غرب در حال حاضر خود را فریفته آن نشان می دهد «تساوی» است، غافل از آنكه مسأله تساوی را در چهارده قرن پیش اسلام حل كرده است. در مسائل خانوادگی كه نظام خاصی دارد چیزی بالاتر از «تساوی» وجود دارد.

طبیعت در اجتماع مدنی فقط قانون تساوی را وضع كرده و گذشته، ولی در اجتماع خانوادگی جز تساوی قوانین دیگری نیز وضع كرده است. تساوی به تنهایی كافی نیست كه روابط خانوادگی را تنظیم كند، سایر قوانین طبیعت را در اجتماع خانوادگی باید شناخت.

تساوی در فساد

متأسفانه كلمه «تساوی» به واسطه تكرار و تلقین زیاد خاصیت اصلی خودش را از دست داده است. كمتر فكر می كنند كه مقصود از تساوی، تساوی در حقوق است؛ خیال می كنند همین قدر كه مفهوم «تساوی» در یك موردی صدق كرد كار تمام است. به عقیده این بی خبران، در گذشته مردها به زنها زور می گفتند اما امروز چون آنها نیز به مردها زور می گویند پس همه چیز درست شد زیرا تساوی در زورگویی برقرار شده است. در گذشته در حدود ده درصد ازدواجها از ناحیه مردها منجر به طلاق و جدایی می شد، اما حالا در بعضی نقاط جهان چهل درصد ازدواجها منجر به طلاق می شود و نیمی از این طلاقها را زنها به وجود می آورند، پس جشن بگیریم و شادی كنیم زیرا «تساوی» كامل حكمفرماست. در گذشته فقط مردها بودند كه به زنها خیانت می كردند، مردها بودند كه پابند عفت و تقوا نبودند؛ امروز بحمداللَّه زنها نیز خیانت می كنند، پابند عفت و تقوا نیستند، چه از این بهتر؟! زنده باد تساوی، مرگ بر تفاوت! در گذشته مردها مظهر بیرحمی و قساوت بودند؛ مردها بودند كه با داشتن چند كودك دلبند، زن و فرزند را رها كرده به دنبال معشوقه نو می رفتند. امروز زنان دیرینه پیوند نیز پس از سالها زناشویی و داشتن چند كودك در اثر یك آشنایی در مجلس رقص با یك مرد دیگر، با كمال قساوت و بیرحمی خانه و آشیانه را رها می كنند و به دنبال

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 19، ص: 268

هوس دل خود می روند. به به، چه از این بالاتر؟

زن و مرد در یك پایه قرار گرفتند و «تساوی» برقرار شد!.

این است كه به جای درمان دردهای بی پایان اجتماع و به جای اصلاح نقاط ضعف مردان و زنان و استوار ساختن كانون خانوادگی، روز به روز پایه كانون خانوادگی را سست تر و متزلزل تر می كنیم. در عوض رقص و پایكوبی می كنیم كه بحمداللَّه هرچه هست به سوی تساوی می رویم، بلكه تدریجاً زنها در فساد و انحراف و قساوت و بیرحمی از مردان گوی سبقت می ربایند.

از آنچه گفته شد معلوم شد كه چرا اسلام با اینكه طلاق را مبغوض و منفور می داند مانع قانونی در جلو آن قرار نمی دهد. معلوم شد معنی حلال مبغوض چیست؛ چطور می شود یك چیز هم حلال باشد و هم بی نهایت منفور و مبغوض.

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 19، ص: 269

حق طلاق

از بحثهای پیش معلوم شد اسلام با طلاق و انحلال كانون خانوادگی نظر مخالف دارد، آن را دشمن می دارد، انواع تدابیر اخلاقی و اجتماعی برای حفظ این كانون از خطر انحلال به كار برده است، برای جلوگیری از وقوع طلاق به هر وسیله ای متوسل شده و از هر سلاحی استفاده كرده است جز وسیله زور و سلاح قانون.

اسلام با این جهت كه از زور و سلاح قانون برای جلوگیری مرد از طلاق استفاده شود و زن با زور قانون در خانه مرد بماند مخالف است؛ آن را با مقام و موقعی كه زن باید در محیط خانواده داشته باشد مغایر می داند، زیرا ركن اساسی زندگی خانوادگی احساسات و عواطف است و آن كس كه باید احساسات و عواطف زناشویی را دریافت و جذب كند تا بتواند به نوبه خود به فرزندان خود مهر و محبت بپاشد زن است. بی مهری شوهر و خاموش شدن شعله احساسات شوهری او نسبت به زن، محیط خانوادگی را سرد و تاریك می كند زیرا حتی احساسات مادرانه یك زن نسبت به فرزندان بستگی زیادی دارد به احساسات شوهر در باره او. به قول خانم بئاتریس ماریو- كه قسمتی از گفتار او را در مقاله پیش نقل كردیم- احساسات مادری غریزه نیست، به این معنی كه چنین نیست كه به هر حال مادر مقادیری احساسات ثابت و غیر قابل كاهش و افزایش نسبت به فرزندان خود داشته باشد، و برخورداری او از عواطف

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری ج 19 275 اسلام از هر عامل انصراف از طلاق استقبال می كند ..... ص : 272

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 19، ص: 270

شوهر تأثیر فراوانی در احساسات مادری او دارد.

نتیجه اینكه وجود زن باید از وجود مرد عواطف و احساسات بگیرد تا بتواند فرزندان را از سرچشمه فیاض عواطف خود سیراب كند.

مرد مانند كوهسار است و زن به منزله چشمه و فرزندان به منزله گلها و گیاهها.

چشمه باید باران كوهساران را دریافت و جذب كند تا بتواند آن را به صورت آب صاف و زلال بیرون دهد و گلها و گیاهها و سبزه ها را شاداب و خرم نماید. اگر باران به كوهساران نبارد یا وضع كوهسار طوری باشد كه چیزی جذب زمین نشود، چشمه خشك و گلها و گیاهها می میرند.

پس همان طوری كه ركن حیات دشت و صحرا باران و بالأخص باران كوهستانی است، ركن حیات خانوادگی احساسات و عواطف مرد نسبت به زن است. از این عواطف است كه هم زندگی زن و هم زندگی فرزندان صفا و جلا و خرمی می گیرد.

وقتی كه احساسات و عواطف مرد نسبت به زن اینچنین وضع و موقعی در روح زندگی خانوادگی دارد، چگونه ممكن است از قانون به عنوان یك سلاح و یك تازیانه علیه مرد استفاده كرد؟.

اسلام با طلاقهای ناجوانمردانه، یعنی با اینكه مردی پس از امضای پیمان زناشویی و احیاناً مدتی زندگی مشترك به خاطر هوسِ زن نو یا یك هوس دیگر زن پیشین را از خود براند، سخت مخالف است. اما راه چاره از نظر اسلام این نیست كه «ناجوانمرد» را مجبور به نگهداری زن كند. اینچنین نگهداری با قانون طبیعی زندگی خانوادگی مغایرت دارد.

اگر زن با زور قانون و قوه مجریه بخواهد به خانه شوهر برگردد، می تواند آن خانه را اشغال نظامی كند اما نمی تواند بانوی آن خانواده و رابط جذب احساسات از شوهر و دفع احساسات به فرزندان بوده باشد، و هم نمی تواند وجدان نیازمند به مهر خود را اشباع و اقناع نماید.

اسلام كوششها كرده كه ناجوانمردی و طلاقهای ناجوانمردانه از میان برود و مردان جوانمردانه از زنان نگهداری و پذیرایی كنند. ولی اسلام بر خود به عنوان یك قانونگذار و بر زن به عنوان مركز منظومه خانوادگی و رابط جذب و دفع احساسات، نمی پسندد كه زن را به زور و اجبار در نزد مرد ناجوانمرد نگهداری كند.

آنچه اسلام كرده است درست نقطه مقابل كاری است كه غرب و غرب پرستان كرده

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 19، ص: 271

و می كنند. اسلام با عوامل ناجوانمردی و بی وفایی و هوسبازی سخت نبرد می كند اما حاضر نیست زن را به زور به ناجوانمرد و بی وفا بچسباند. اما غربیان و غرب پرستان روز به روز بر عوامل ناجوانمردی و بی وفایی و هوسبازی مرد می افزایند، آنگاه می خواهند زن را به زور به مرد هوسباز و بی وفا و ناجوانمرد بچسبانند ...

تصدیق می فرمایید كه اسلام با اینكه ناجوانمردان را به هیچ وجه در نگهداری زن مجبور نكرده و آنها را آزاد گذاشته است و همه مساعی خود را در راه زنده نگه داشتن روح انسانیت و جوانمردی به كار برده است، عملًا توانسته است به میزان بسیار قابل توجهی از طلاقهای ناجوانمردانه بكاهد، در صورتی كه دیگران كه توجهی به این مسائل ندارند و همه سعادتها را از زور و سرنیزه طلب می كنند موفقیتهای بسیار كمتری در این زمینه داشته اند. گذشته از طلاقهایی كه به تقاضای زنان در اثر ناسازگاری و به قول مجله نیوزویك به خاطر «كامجویی» زنان صورت می گیرد، طلاقهایی كه به وسیله بوالهوسی مردان در آنجاها صورت گرفته و می گیرد از آنچه در میان ما صورت می گیرد بسی افزونتر است.

طبیعت صلح خانوادگی با سایر صلحها جداست

به طور قطع در میان زن و مرد باید صلح و سازش برقرار باشد. اما صلح و سازشی كه در زندگی زناشویی باید حكمفرما باشد با صلح و سازشی كه میان دو همكار، دو شریك، دو همسایه، دو دولت مجاور و هم مرز باید برقرار باشد تفاوت بسیار دارد.

صلح و سازش در زندگی زناشویی نظیر صلح و سازشی است كه میان پدران و مادران با فرزندان باید برقرار باشد كه مساوی است با گذشت و فداكاری و علاقه مندی به سرنوشت یكدیگر و شكستن حصار دوگانگی و سعادت او را سعادت خود دانستن و بدبختی او را بدبختی خود دانستن، برخلاف صلح و سازش میان دو همكار یا دو شریك یا دو همسایه یا دو دولت مجاور.

این گونه صلحها عبارت است از عدم تعرض و عدم تجاوز به حقوق یكدیگر. در میان دو دولت متخاصم «صلح مسلح» هم كافی است. اگر نیروی سومی دخالت كند و نوار مرزی دو كشور را اشغال كند و مانع تصادم نیروهای دو كشور شود، صلح برقرار شده است زیرا صلح سیاسی جز عدم تعرض و عدم تصادم مفهومی ندارد.

اما صلح خانوادگی غیر از صلح سیاسی است. در صلح خانوادگی عدم تجاوز به

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 19، ص: 272

حقوق یكدیگر كافی نیست، از صلح مسلح كاری ساخته نیست. چیزی بالاتر و اساسی تر ضرورت دارد؛ اتحاد و یگانگی و آمیخته شدن روحها باید تحقق پذیرد، همچنانكه در صلح و سازش میان پدران و فرزندان نیز چیزی بالاتر از عدم تعرض ضروری است. متأسفانه مغرب زمین به علل تاریخی و احیاناً منطقه ای با عواطف (حتی در محیط خانوادگی) بیگانه است. صلح خانوادگی از نظر غربی با صلح سیاسی یا اجتماعی تفاوتی ندارد. غربی همان طوری كه با تمركز نیرو در مرز دو كشور صلح برقرار می كند، می خواهد با تمركز قوه دادگستری در مرز حیات زن و مرد صلح برقرار كند، غافل از اینكه اساس زندگی خانوادگی برچیده شدن مرز است، وحدت است، بیگانه شمردن هر نیروی دیگر است.

غرب پرستان به جای اینكه مغرب زمین را به اشتباهاتش در مسائل خانوادگی واقف كنند و به افتخارات خود بنازند چنان در همرنگ شدن با آنها سر از پا نمی شناسند كه خودشان را هم فراموش كرده اند. اما این خود گم كردن دیری نخواهد پایید و با زمانی كه مشرق زمین شخصیت خود را باز یابد و قلّاده بندگی غرب را پاره نماید و به فكر مستقل و فلسفه مستقل زندگی خویش تكیه كند، فاصله زیادی نداریم.

در اینجا ذكر دو مطلب لازم است:

اسلام از هر عامل انصراف از طلاق استقبال می كند

1. ممكن است بعضی افراد از گفته های پیش چنین نتیجه گیری كنند كه ما مدعی هستیم برای طلاق مرد هیچ گونه مانعی نباید به وجود آورد؛ همینكه مردی تصمیم به طلاق گرفت باید راه را از هر جهت به روی او باز گذاشت. خیر، چنین نیست.

آنچه ما در باره نظر اسلام گفتیم فقط این بود كه از زور و جبر قانون نباید به عنوان مانع در جلو مرد استفاده كرد. اسلام از هر چیزی كه مرد را از طلاق منصرف كند استقبال می كند. اسلام عمداً برای طلاق شرایط و مقرراتی قرار داده كه طبعاً موجب تأخیر افتادن طلاق و غالباً موجب انصراف از طلاق می گردد.

اسلام علاوه بر اینكه مجریان صیغه و شهود و دیگران را توصیه كرده كه با كوششهای خود مرد را از طلاق منصرف كنند، طلاق را جز در حضور دو شاهد عادل صحیح نمی داند، یعنی همان دو نفری كه اگر بنا باشد طلاق در حضور آنها صورت بگیرد، به واسطه خاصیت عدالت و تقوای خود منتهای سعی و كوشش را برای ایجاد

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 19، ص: 273

صلح و صفا میان زن و مرد به كار می برند.

اما اینكه امروز معمول شده است كه مجری طلاق صیغه طلاق را در حضور دو نفر عادل جاری می كند كه زوجین را هرگز ندیده و نمی شناسد و فقط اسمی از زوجین در حضور آنها برده می شود، مطلب دیگری است و ربطی به نظر و هدف اسلام ندارد. معمول میان ما این است كه مجریان طلاق دو نفر عادل را پیدا می كنند و نام زوجین را در حضور آنها می برند، مثلًا می گویند: زوج احمد و زوجه فاطمه؛ من به وكالت از زوج زوجه را طلاق دادم. اما این احمد و فاطمه كیست؟ آیا عدلین كه به عنوان شهود صیغه طلاق را گوش می كنند آنها را دیده اند؟ آیا اگر روزی بنای شهادت شد می توانند شهادت بدهند كه در حضور ما طلاق این دو نفر بالخصوص جاری شده است؟ البته نه. پس این چه جور شهادتی است؟ من نمی دانم.

به هر حال یكی از اموری كه موجب انصراف مردان از طلاق می گردد لزوم حضور عدلین است اگر به صورت صحیحی عمل بشود. اسلام برای ازدواج كه آغاز پیمان است حضور عدلین را شرط ندانسته است زیرا نمی خواسته است عملًا موجبات تأخیر افتادن كار خیری را فراهم كند، ولی برای طلاق با اینكه پایان كار است حضور عدلین را شرط دانسته است.

همچنین اسلام در مورد ازدواج عادت ماهانه زن را مانع وقوع عقد قرار نداده است اما آن را مانع وقوع طلاق قرار داده است، با اینكه- چنانكه می دانیم- عادت ماهانه زن چون مانع آمیزش زناشویی زن و مرد است با ازدواج مربوط می شود نه با طلاق كه فصل جدایی است و زن و مرد از آن به بعد با هم كاری ندارند. قاعدتاً می بایست اسلام اجرای صیغه ازدواج را در حال عادت ماهانه زن جایز نشمارد، زیرا ممكن است زن و مردی كه تازه به هم می رسند رعایت لزوم پرهیز در وقت عادت را نكنند برخلاف طلاق كه فصل جدایی است و عادت ماهانه در آن تأثیر ندارد. ولی اسلام از آنجا كه طرفدار «وصل» و مخالف «فصل» است، زمان عادت را مانع صحت طلاق قرار داده ولی مانع صحت عقد ازدواج قرار نداده است. در بعضی از مواقع سه ماه «تربّص» لازم است تا اجازه صیغه طلاق داده شود.

بدیهی است اینهمه عایق و مانع ایجاد كردن به منظور این است كه در این مدت ناراحتیها و عصبانیتهایی كه موجب تصمیم به طلاق شده است از میان برود و زن و مرد به زندگی عادی خود برگردند.

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 19، ص: 274

بعلاوه، آنجا كه كراهت از طرف مرد باشد و طلاق به صورت رجعی صورت گیرد، مدتی را به نام «عده» برای مرد مهلت قرار داده كه می تواند در آن مدت رجوع كند.

اسلام به ملاحظه اینكه هزینه ازدواج و هزینه عده و نگهداری فرزندان را به عهده مرد گذاشته است، یك مانع عملی برای مرد تراشیده است. مردی كه بخواهد زن خود را طلاق دهد و زن دیگر بگیرد باید نفقه عده زن اول را بدهد، هزینه فرزندانی كه از او دارد بر عهده بگیرد، برای زن نو مهر قرار دهد و از نو زیر بار هزینه زندگی او و فرزندانی كه بعداً از او متولد می شود برود.

این امور بعلاوه مسؤولیت سرپرستی كودكان بی مادر، دورنمای وحشتناكی از طلاق برای مرد می سازد و خود به خود جلو تصمیم او را به طلاق می گیرد.

گذشته از همه اینها، اسلام آنجا كه بیم انحلال و از هم پاشیدگی كانون خانوادگی در میان باشد، لازم دانسته است كه دادگاه خانوادگی تشكیل و حكمیت برقرار گردد به این ترتیب كه یك نفر داور به نمایندگی از طرف مرد و یك نفر داور دیگر به نمایندگی از طرف زن برای رسیدگی و اصلاح معین می شوند.

داوران منتهای كوشش خود را در باره اصلاح آنها به عمل می آورند و اختلافات آنها را حل می كنند و احیاناً با مشورت قبلی با خود زن و مرد اگر جدایی میان آنها را اصلح تشخیص دادند آنها را از یكدیگر جدا می كنند. البته اگر در میان خاندان زوجین افرادی باشند كه صلاحیت حكمیت داشته باشند آنها نسبت به دیگران اولویت دارند. این نصّ قرآن كریم است كه در آیه 35 از سوره النساء می فرماید:

وَ انْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَیْنِهِما فَابْعَثوا حَكَماً مِنْ اهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ اهْلِها انْ یُریدا اصْلاحاً یُوَفِّقِ اللَّهُ بَیْنَهُما انَّ اللَّهَ كانَ عَلیماً خَبیراً..

یعنی اگر بیم آن داشته باشید كه میان زن و شوهر شكاف و جدایی بیفتد، یك نفر داور از خاندان مرد و یك نفر داور از خاندان زن برانگیزید. اگر داوران نیت اصلاح داشته باشند خداوند میان آنها توافق ایجاد می كند.

خداوند دانا و مطلع است.

صاحب تفسیر كشّاف در تفسیر كلمه «حَكَم» می گوید: «ایْ رَجُلًا مُقْنِعاً رَضِیّاً یَصْلُحُ لِحُكومَةِ الْعَدْلِ وَ الْاصْلاحِ بَیْنَهُما» یعنی كسی كه به عنوان داور انتخاب می شود باید مورد اعتماد و دارای نفوذ كلام و منطق نافذ بوده باشد، پسندیده و شایسته برای

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 19، ص: 275

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری ج 19 280 حق طلاق ..... ص : 280

داوری عادلانه و برای اصلاح باشد. سپس می گوید: علت اینكه در درجه اول باید داورها از میان خاندان زوج و زوجه انتخاب شوند این است كه نزدیكان زوجین از واقعیات جاری میان آنها باخبرترند، و هم علاقه آنها به اصلاح به واسطه خویشاوندی از بیگانه بیشتر است. بعلاوه، زوجین اسرار دل خود را در حضور خویشاوند بهتر از بیگانه آشكار می كنند. اسراری را كه حاضر نیستند به بیگانه بگویند به خویشاوندان می گویند.

راجع به اینكه آیا تشكیل حكمیت واجب است یا مستحب، میان علما اختلاف است. محققین عقیده دارند این كار وظیفه حكومت است و واجب است. شهید ثانی در مسالك صریحاً فتوا می دهد كه مسأله داوری به ترتیبی كه كه گفته شد واجب و ضروری است و وظیفه حكّام است كه همواره این كار را بكنند.

سید محمد رشیدرضا صاحب تفسیر المُنار پس از آن كه رأی می دهد كه تشكیل حكمیت واجب است، به اختلاف علمای اسلامی راجع به وجوب و استحباب این كار اشاره می كند و سپس می گوید: آنچه عملًا در میان مسلمین وجود ندارد، خود این كار و استفاده از مزایای بی پایان آن است. طلاقها مرتب صورت می گیرد و شقاقها و خلافها در خانه ها راه می یابد بدون آنكه از اصل حكمیت كه نص قرآن كریم است كوچكترین استفاده ای بشود. تمام نیروی علمای مسلمین صرف بحث و جدل در اطراف وجوب و استحباب این كار شده است. كسی پیدا نشد كه بگوید بالأخره چه واجب و چه مستحب، چرا قدمی برای عملی شدن آن برنمی دارید؟ چرا همه نیروها صرف بحث و جدل می شود؟ اگر بناست عمل نشود و مردم از مزایای آن استفاده نكنند، چه فرق می كند كه واجب باشد یا مستحب؟.

شهید ثانی راجع به شروطی كه داورها به خاطر اصلاح میان زوجین می توانند به زوج تحمیل كنند این طور می گوید:

«مثلًا داوران زوج را ملزم می كنند كه زوجه را در فلان شهر یا فلان خانه سكنی دهد، یا اینكه فی المثل مادر خود را یا زن دیگر خود را در خانه او ولو در اتاق جداگانه سكنی ندهد، یا مثلًا مهر زن را كه به ذمّه گرفته است نقد بپردازد، یا اگر پولی از زن به قرض گرفته است فوراً بپردازد.»

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 19، ص: 276

غرض این است كه هر اقدامی كه سبب تأخیر اقدام زوج در تصمیم به طلاق بشود از نظر اسلام عمل صحیح و مطلوبی است.

از اینجا پاسخ پرسشی كه در مقاله 22 به این صورت مطرح شد: «آیا اجتماع، یعنی آن هیأتی كه به نام محكمه و غیره نماینده اجتماع است، حق دارد در امر طلاق كه از نظر اسلام مبغوض و منفور است مداخله كند به این صورت كه از تسریع در تصمیم مرد به طلاق جلوگیری كند؟» [روشن می شود].

جواب این است: البته می تواند چنین كاری بكند، زیرا همه تصمیمهایی كه به طلاق گرفته می شود نشانه مرگ واقعی ازدواج نیست. به عبارت دیگر، همه تصمیمهایی كه در باره طلاق گرفته می شود دلیل خاموش شدن كامل شعله محبت مرد و سقوط زن از مقام و موقع طبیعی خود و عدم قابلیت مرد برای نگهداری از زن نیست؛ غالب تصمیمها در اثر یك عصبانیت و یا غفلت و اشتباه پیدا می شود. جامعه هر اندازه و به هر وسیله اقداماتی به عمل آورد كه تصمیمات ناشی از عصبانیت و غفلت عملی نشود، بجاست و مورد استقبال اسلام است.

محاكم به عنوان نمایندگی از اجتماع می توانند متصدیان دفاتر طلاق را از اقدام به طلاق- تا وقتی محكمه عدم موفقیت خود را در ایجاد صلح و سازش میان زوجین به اطلاع آنها نرسانده است- منع كنند. محاكم كوشش خود را در ایجاد صلح و سازش میان زوجین به عمل می آورند و فقط هنگامی كه بر محكمه ثابت شد كه امكان صلح و سازش میان زوجین نیست، گواهی عدم امكان سازش صادر و به اطلاع صاحبان دفاتر می رساند.

سوابق خدمت زن در خانواده

2. مطلب دیگر اینكه طلاقهای ناجوانمردانه علاوه بر انحلال كانون مقدس خانوادگی اشكالات خاصی برای شخص زن به وجود می آورد كه نباید آنها را نادیده گرفت. زنی سالها با صمیمیت در خانه مردی زندگی می كند و چون میان او و خودش دوگانگی قائل نیست و آن خانه را خانه خود و لانه خود می داند منتهای خدمت و مجاهدت را برای سر و سامان دادن به آن خانه به كار می برد. غالباً زنها (به استثنای زنان به اصطلاح طبقات متجدد شهری) كار خدمت و زحمت و صرفه جویی در خوراك و لباس و هزینه خانه را به جایی می رسانند كه خود مردان را ناراضی می كنند؛

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 19، ص: 277

از آوردن خدمتكار به خاطر اینكه در هزینه زندگی صرفه جویی شود مضایقه می نمایند، نیرو و جوانی و سلامت خود را فدای خانه و لانه و آشیانه و در واقع فدای شوهر می كنند. اكنون فرض كنید شوهر چنین زنی پس از سالها زندگی مشترك هوس زن نو و طلاق همسر كهنه به سرش می زند و می خواهد زن نو را به لانه و آشیانه زن اول- كه به قیمت عمر و جوانی و سلامت و آرزوهای بربادرفته او تمام شده- بیاورد؛ می خواهد با محصول دسترنج زن اول با زن دیگر عیاشی و هوسرانی كند. تكلیف این كار چیست؟.

اینجا دیگر تنها مسأله بهم خوردن كانون خانوادگی و گسیخته شدن رابطه زوجیت مطرح نیست كه گفته شود ناجوانمردی شوهر مرگ ازدواج است و تحمیل زن به مرد ناجوانمرد دون شأن و مقام طبیعی زن است.

مسأله دیگری مطرح است: مسأله آواره و بی آشیانه شدن، مسأله تحویل دادن آشیانه خودساخته را به رقیب، مسأله هدر رفتن رنجها و كارها و زحمتها و خدمتها مطرح است.

شوهر و كانون خانوادگی و خاموش شدن شعله حیات خانوادگی به جهنم! هر انسانی لانه و آشیانه ای می خواهد و به لانه و آشیانه ای كه به دست خود برای خود ساخته است علاقه مند است. اگر مرغی را از خانه و لانه ای كه برای خود ساخته است بیرون كنند از خود دفاع می كند. آیا زن حق ندارد از لانه و آشیانه خود دفاع كند؟ آیا این كار از طرف مرد ظلم واضح نیست؟ اسلام از این نظر چه فكری كرده است؟.

به عقیده ما این مشكله كاملًا قابل توجه است. غالب ناراحتیهایی كه به واسطه طلاقهای ناجوانمردانه صورت می گیرد از این ناحیه است. در این گونه موارد است كه طلاق تنها فسخ زوجیت نیست، ورشكستگی و نابودی زن است.

اما همان طوری كه در متن پرسش اشاره شد، مسأله خانه و آشیانه با مسأله طلاق دوتاست؛ ایندو را از یكدیگر باید تفكیك كرد. از نظر اسلام و مقررات اسلامی این مشكل حل شده است. این مشكل از جهل به مقررات اسلامی و از سوء استفاده مردان از حسن نیت و وفاداری زنان به وجود آمده است.

این مشكل از آنجا پیدا شده كه غالباً مردان و زنان گمان می كنند كار و خدمتی كه زن در خانه مرد می كند ومحصولی كه از آن كارها پدید می آید به مرد تعلق دارد، بلكه گمان می كنند مرد حق دارد كه به زن مانند یك برده یا مزدور فرمان دهد و بر زن واجب

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 19، ص: 278

است كه فرمان او را در این مسائل بپذیرد، در صورتی كه مكرر گفته ایم كه زن از نظر كار و فعالیت آزادی كامل دارد و هر كاری كه می كند به شخص خود او تعلق دارد و مرد حق ندارد به صورت یك كارفرما در مقابل زن ظاهر شود. اسلام با استقلال اقتصادی كه به زن داده و بعلاوه هزینه زندگی او و فرزندانش را به عهده مرد گذاشته است، به او فرصت كافی و كامل داده كه خود را از نظر مال و ثروت و امكانات یك زندگی آبرومندانه از مرد مستغنی نماید به طوری كه طلاق و جدایی از این نظر برای او نگرانی به وجود نیاورد. زن تمام چیزهایی كه خود برای لانه و آشیانه خود فراهم آورده باید متعلق به خود بداند و مرد حق ندارد آنها را از او بگیرد. این گونه نگرانیها در رژیمهایی وجود دارد كه زن را مجبور به كار كردن در خانه شوهر می دانند و محصول كار او را هم متعلق به شوهر می دانند نه به خود او.

نگرانیهایی هم كه در میان مردم ما وجود دارد غالباً ناشی از جهالت و بی خبری از قانون اسلامی است.

علت این ناراحتیها سوء استفاده مرد از وفاداری زن است. برخی از زنان نه به خاطر بی خبری از قانون اسلام بلكه به خاطر اعتماد به شوهران در خانه آنها فداكاری می كنند؛ دلشان می خواهد حساب من و تو در كار نباشد، سخن مال من و تو در میان نباشد. از این رو در فكر خود و در فكر استفاده از فرصتی كه اسلام به آنها داده است نمی افتند. یك وقت چشم باز می كنند كه می بینند عمر خود را در فداكاری برای یك عنصر بی وفا صرف كرده اند و فرصتهای كافی كه اسلام به آنها داده است از كف داده اند.

این گونه زنان از اول باید توجه داشته باشند كه «چه خوش بی مهربانی از دو سر بی». اگر بناست زن از حق شرعی خود در اندوختن مال و ثروت و تشكیل لانه و آشیانه به نام خود صرف نظر كند و نیروی كار خود را هدیه مرد نماید، مرد هم در عوض به حكم «وَ اذا حُیِّیتُمْ بِتَحِیَّةٍ فَحَیّوا بِاحْسَنَ مِنْها اوْ رُدّوها» «1» باید به همان اندازه یا بیشتر به عنوان هدیه و بخشش نثار زن نماید. در میان مردان باوفا همیشه معمول بوده و هست كه در عوض فداكاریها و خدمات صادقانه زن، اشیاء گرانبها و خانه و یا مستغلّ دیگری به زن خود هدیه كرده اند.

به هر حال مقصود این است كه مشكله بی آشیانه شدن زن به قانون طلاق مربوط نیست، تغییر قانون طلاق آن را اصلاح نمی كند. این مشكله به مسأله استقلال و عدم

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 19، ص: 279

استقلال اقتصادی زن مربوط است و اسلام آن را حل كرده است. این مشكله در میان ما از بی خبری گروهی از زنان از تعالیم اسلامی، و غفلت و ساده دلی گروهی دیگر ناشی می شود. زنان اگر به فرصتی كه اسلام در این زمینه به آنها داده است آگاه شوند و در فداكاری و گذشت در راه شوهر، ساده دلی نشان ندهند، این مشكل خود به خود حل شده است.

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 19، ص: 280

حق طلاق

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری ج 19 284 حق طلاق برای زن به صورت حق تفویضی ..... ص : 283

خواننده محترم در یاد دارد كه در فصل 22 گفتیم ناراحتیهای طلاق در میان ما از دو ناحیه است: یكی از ناحیه طلاقهای ناجوانمردانه و ناشی از بی وفایی و نامردمی برخی از مردان، دیگر از ناحیه خودداریهای ناجوانمردانه برخی مردان از طلاق زنی كه امید سازش میان آنها نیست و فقط به خاطر زجر دادن زن نه به خاطر زندگی با او از طلاق خودداری می كنند.

در دو فصل پیش راجع به قسمت اول بحث كردیم. گفتیم اسلام از هر وسیله ای كه مانع طلاقهای ناجوانمردانه بشود استقبال می كند و خود با تدابیر خاصی سعی كرده كه این گونه طلاقها صورت نگیرد. اسلام فقط با استعمال زور و استفاده از قوه قهریه برای برقراری روابط خانوادگی مخالف است.

از آنچه گفته شد معلوم شد كه خانواده از نظر اسلام یك واحد زنده است و اسلام كوشش می كند این موجود زنده به حیات خود ادامه دهد. اما وقتی كه این موجود زنده مرد، اسلام با نظر تأسف به آن می نگرد و اجازه دفن آن را صادر می كند ولی حاضر نیست پیكره او را با مومیای قانون مومیایی كند و با جسد مومیایی شده او خود را سرگرم نماید.

معلوم شد علت اینكه مرد حق طلاق دارد این است كه رابطه زوجیت بر پایه علقه

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 19، ص: 281

طبیعی است و مكانیسم خاصی دارد؛ كلید استحكام بخشیدن و هم كلید سست كردن و متلاشی كردن آن را خلقت به دست مرد داده است. هر یك از زن و مرد به حكم خلقت نسبت به هم وضع و موقع خاصی دارند كه قابل عوض شدن یا همانند شدن نیست. این وضع و موقع خاص به نوبه خود علت اموری است و از آن جمله حق طلاق است. و به عبارت دیگر علت این امر نقش خاص و جداگانه ای است كه هر یك از زن و مرد در مسأله عشق و جفتجویی دارند نه چیز دیگر.

حق طلاق ناشی از نقش خاص مرد. در مسأله عشق است نه از مالكیت او

از اینجا شما می توانید به ارزش تبلیغات عناصر ضد اسلام پی ببرید. این عناصر گاهی می گویند: علت اینكه اسلام به مرد حق طلاق داده است این است كه زن را صاحب اراده و میل و آرزو نمی شناسد، او را در ردیف اشیاء می داند نه اشخاص، اسلام مرد را مالك زن می داند و طبعاً به حكم «النّاسُ مُسَلَّطونَ عَلی امْوالِهِمْ» به او حق می دهد هر وقت بخواهد مملوك خود را رها كند.

معلوم شد منطق اسلام مبتنی بر مالكیت مرد و مملوكیت زن نیست. معلوم شد منطق اسلام خیلی دقیقتر و عالیتر از سطح افكار این نویسندگان است. اسلام با شعاع وحی به نكات و رموزی در اساس و سازمان بنیان خانوادگی پی برده است كه علم پس از چهارده قرن خود را به آنها نزدیك می كند.

طلاق از آن جهت رهایی است كه. ماهیت طبیعی ازدواج تصاحب است

و گاهی می گویند: طلاق چرا صورت رهایی دارد؟ حتماً باید صورت قضایی داشته باشد. به اینها باید گفت: طلاق از آن جهت رهایی است كه ازدواج تصاحب است. شما اگر توانستید قانون جفتجویی را در مطلق جنس نر و ماده عوض كنید و حالت طبیعی ازدواج را از صورت تصاحب خارج كنید، اگر توانستید در روابط جنس نر و جنس ماده (اعم از انسان و حیوان) برای هر یك از آنها نقش مشابه یكدیگر به وجود آورید و قانون طبیعت را تغییر دهید، می توانید طلاق را از صورت رهایی خارج كنید.

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 19، ص: 282

یكی از این عناصر می نویسد:

«عقد ازدواج را عموماً فقهای شیعه از عقود لازمه شمرده اند و قانون مدنی ایران هم به ظاهر آن را عقد لازم می داند. و لیكن من می خواهم بگویم عقد نكاح مطابق فقه اسلام و قانون مدنی ایران فقط نسبت به زن لازم است، نسبت به مرد عقدی است جایز زیرا او هر وقت می تواند اثر عقد مذكور را از بین برده ازدواج را بهم بزند.».

سپس می گوید:

«عقد ازدواج نسبت به مرد جایز است و نسبت به زن لازم می باشد و این یك بی عدالتی قانونی است كه زن را اسیر مرد قرار داده است. من هر وقت عبارت ماده 1133 قانون مدنی كشور شاهنشاهی ایران را (قانون حق مرد به طلاق) می خوانم، از بانوان ایرانی و از این مدارس و دانشگاهها و از این قرن اتم و اقمار و دموكراسی خجالت می كشم.».

این آقایان اولًا نتوانسته اند یك امر واضحی را درك كنند و آن اینكه طلاق غیر از فسخ ازدواج است. اینكه می گویند عقد ازدواج طبیعتاً لازم است، یعنی هیچ یك از زوجین (به استثنای موارد خاصی) حق فسخ ندارند. اگر عقد فسخ شود تمام آثار آن از میان می رود و كأن لم یكن می شود. در مواردی كه عقد ازدواج فسخ می گردد، تمام آثار و از آن جمله مهر از میان می رود، زن حق مطالبه آن را ندارد، همچنین نفقه ایام عده ندارد، بر خلاف طلاق كه علقه زوجیت را از میان می برد ولی آثار عقد را بكلی از میان نمی برد. اگر مردی زنی را عقد كند و برای او فرضاً پانصدهزارتومان مهر قرار دهد و بعد از یك روز زندگی زناشویی بخواهد زن را طلاق دهد، باید تمام مهر را بعلاوه نفقه ایام عده بپردازد. و اگر مرد بعد از عقد و قبل از ارتباط زناشویی زن را طلاق دهد باید نصف مهر را بپردازد، و چون چنین زنی عده ندارد نفقه ایام عده طبعاً موضوع ندارد. پس معلوم می شود طلاق نمی تواند همه آثار عقد را از میان ببرد، در صورتی كه اگر ازدواج نامبرده فسخ بشود زن حق مهر ندارد. از همین جا معلوم می شود طلاق غیر فسخ است. حق طلاق با لازم بودن عقد ازدواج منافات ندارد.

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 19، ص: 283

اسلام دو حساب قائل شده است: حساب فسخ و حساب طلاق. حق فسخ را در مواردی قرار داده است كه پاره ای از عیوب در مرد یا زن باشد. این حق را، هم به مرد داده و هم به زن، بر خلاف حق طلاق كه در صورت مردن و بی جان شدن حیات خانوادگی صورت می گیرد و منحصر به مرد است.

اینكه اسلام حساب طلاق را از حساب فسخ جدا كرده و برای طلاق مقررات جداگانه ای وضع كرده است، می رساند كه در منطق اسلام اختیار طلاق مرد ناشی از این نیست كه اسلام خواسته امتیازی به مرد داده باشد.

به این اشخاص باید گفت كه برای اینكه از مدارس و دانشگاهها و اقمار مصنوعی خجالت نكشید، بهتر این است مدتی به خود زحمت بدهید درس بخوانید تا هم فرق فسخ و طلاق را دریابید و هم با فلسفه عمیق و دقیق اجتماعی و خانوادگی اسلامی آشنا بشوید، كه نه تنها از مدارس و دانشگاهها خجالت نكشید بلكه با گردن فرازی از مقابل آنها عبور كنید. اما افسوس كه جهل دردی است سخت بی درمان.

جریمه طلاق

در بعضی از قوانین جهان برای جلوگیری از طلاق، جریمه برایش معین می كرده اند. من نمی دانم در قوانین امروز جهان چنین قانونی وجود دارد یا نه، ولی می نویسند كه امپراطورهای مسیحی رم برای شوهری كه بدون علت موجّه زن خود را طلاق دهد مجازات قائل شده بودند.

بدیهی است كه این، نوعی دیگر استفاده از اعمال زور برای ثبات بنیان خانوادگی است و نتیجه بخش نمی باشد.

حق طلاق برای زن به صورت حق تفویضی

در اینجا ذكر یك مطلب لازم است و آن اینكه همه سخنان ما در باره این بود كه طلاق به صورت یك حق طبیعی از مختصات مرد است. اما اینكه مرد می تواند به عنوان توكیل مطلقاً یا در موارد خاصی از طرف خود به زن حق طلاق بدهد، مطلب دیگری است كه هم در فقه اسلامی مورد قبول است و هم قانون مدنی ایران به آن تصریح كرده است. ضمناً برای اینكه مرد از توكیل خود صرف نظر نكند و این حق تفویضی را از زن سلب ننماید یعنی به صورت وكالت بلاعزل درآید، معمولًا این

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 19، ص: 284

توكیل را به عنوان شرط ضمنی در یك عقد لازم قرار می دهند. به موجب این شرط، زن مطلقاً یا در موارد خاصی كه قبلًا معین شده است می تواند خود را مطلّقه نماید.

لهذا از قدیم الایام زنانی كه از بعضی جهات نسبت به شوهران آینده شان نگرانی داشتند، به صورت شرط ضمن العقد برای خود حق طلاق را محفوظ می داشتند و عنداللزوم از آن استفاده می كردند.

علیهذا از نظر فقه اسلامی زن حق طلاق به صورت طبیعی ندارد اما به صورت قراردادی یعنی به صورت شرط ضمن العقد می تواند داشته باشد.

ماده 1119 قانون مدنی چنین می گوید:

«طرفین عقد ازدواج می توانند هر شرطی كه مخالف با مقتضای عقد مزبور نباشد در ضمن عقد ازدواج یا عقد لازم دیگر بنمایند، مثل اینكه شرط شود هر گاه شوهر، زن دیگر بگیرد یا در مدت معینی غایب شود یا ترك انفاق نماید یا بر علیه حیات زن سوء قصد كند یا سوء رفتاری نماید كه زندگانی آنها با یكدیگر غیر قابل تحمل شود، زن وكیل و وكیل در توكیل باشد كه پس از اثبات تحقق شرط در محكمه و صدور حكم نهایی خود را مطلّقه نماید.».

چنانكه ملاحظه می فرمایید، اینكه می گویند از نظر فقه اسلامی و قانون مدنی ایران طلاق حق یكجانبه است كه به مرد داده شده و از زن بكلی سلب شده، سخن صحیحی نیست.

از نظر فقه اسلامی و هم از نظر قانون مدنی ایران، حق طلاق به صورت یك حق طبیعی برای زن وجود ندارد ولی به صورت یك حق قراردادی و تفویضی می تواند وجود داشته باشد.

اكنون نوبت آن است كه به قسمت دوم بحث خود یعنی موضوع امتناعهای ناجوانمردانه و ستمگرانه بعضی از مردان از طلاق بپردازیم، ببینیم آیا اسلام راه حلی برای این مشكل- كه حقیقتاً هم مشكل بزرگی است- پیش بینی كرده یا نه. در فصل آینده در اطراف این مطلب تحت عنوان «طلاق قضایی» بحث خواهیم كرد. ضمناً از اینكه سخن ما در قسمت اول طولانی شد معذرت می خواهم.

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری ج 19 288 بن بست ها ..... ص : 288

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 19، ص: 285

طلاق قضایی

طلاق قضایی یعنی طلاقی كه به وسیله قاضی نه به وسیله زوج صورت بگیرد.

در بسیاری از قوانین جهان اختیار طلاق مطلقاً در دست قاضی است و تنها محكمه است كه می تواند به طلاق و انحلال زوجیت رأی بدهد. از نظر این قوانین تمام طلاقها طلاق قضایی است. ما در مقالات گذشته با توجه به روح ازدواج و هدف از تشكیل كانون خانوادگی و مقام و موقعی كه زن باید در محیط خانوادگی داشته باشد، بطلان این نظریه را روشن كردیم و ثابت كردیم طلاقهایی كه جریان عادی خود را طی می كند نمی تواند بسته به نظر قاضی باشد.

بحث فعلی ما در این است كه آیا از نظر اسلام قاضی (با همه شرایط سخت و سنگینی كه اسلام برای قاضی قائل است) در هیچ شرایط و اوضاع و احوالی حق طلاق ندارد، یا اینكه در شرایط خاصی چنین حقی برای قاضی پیدا می شود هرچند آن شرایط خیلی استثنایی و نادرالوجود بوده باشد.

طلاق حق طبیعی مرد است اما به شرط اینكه روابط او با زن جریان طبیعی خود را طی كند. جریان طبیعی روابط شوهر با زن به این است كه اگر می خواهد با زن زندگی كند از او به خوبی نگهداری كند، حقوق او را ادا نماید، با او حسن معاشرت داشته باشد، و اگر سر زندگی با او را ندارد به خوبی و نیكی او را طلاق دهد؛ یعنی از طلاق او

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 19، ص: 286

امتناع نكند، حقوق واجبه او را بعلاوه مبلغی دیگر به عنوان سپاسگزاری به او بپردازد (وَ مَتِّعوهُنَّ عَلَی الْموسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَی الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ) «1» و علقه زناشویی را پایان یافته اعلام كند.

اما اگر جریان طبیعی خود را طی نكند چطور؟ یعنی اگر مردی پیدا شود كه نه سر زندگی و حسن معاشرت و تشكیل كانون خانوادگی سعادتمندانه و اسلام پسندانه دارد و نه زن را آزاد می گذارد كه دنبال كار خود برود، به عبارت دیگر نه به وظایف زوجیت و جلب نظر و رضایت زن تن می دهد و نه به طلاق رضایت می دهد، در اینجا چه باید كرد؟.

طلاق طبیعی نظیر زایمان طبیعی است كه خود به خود جریان طبیعی خود را طی می كند. اما طلاق از طرف مردی كه نه به وظایف خود عمل می كند و نه به طلاق تن می دهد، نظیر زایمان غیر طبیعی است كه با كمك پزشك و جراح نوزاد را باید بیرون آورد.

آیا بعضی ازدواجها سرطان است و زن باید بسوزد و بسازد؟

اكنون ببینیم اسلام در باره این گونه طلاقها و این گونه مردان چه می گوید. آیا باز هم می گوید كار طلاق صد در صد بسته به نظر مرد است و اگر چنین مردی به طلاق رضایت نداد، زن باید بسوزد و بسازد و اسلام دستها را روی یكدیگر می گذارد و از دور این وضع ظالمانه را تماشا می كند؟.

عقیده بسیاری همین است. می گویند: از نظر اسلام این كار چاره پذیر نیست. این یك نوع سرطان است كه احیاناً افرادی گرفتار آن می شوند و چاره ندارد. زن باید بسوزد و بسازد تا تدریجاً شمع حیاتش خاموش شود.

به عقیده اینجانب این طرز تفكر با اصول مسلّم اسلام تضاد قطعی دارد. دینی كه همواره دم از عدل می زند، «قیام به قسط» یعنی برقراری عدالت را به عنوان یك هدف اصلی و اساسی همه انبیا می شمارد (لَقَدْ ارْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیِّناتِ وَ انْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمیزانَ لِیَقومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ) «2» چگونه ممكن است برای چنین ظلم فاحش و واضحی

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 19، ص: 287

چاره اندیشی نكرده باشد؟! مگر ممكن است اسلام قوانین خود را به صورتی وضع كند كه نتیجه اش این باشد كه بیچاره ای مانند یك بیمار سرطانی رنج بكشد تا بمیرد؟!.

موجب تأسف است كه برخی افراد با اینكه اقرار و اعتراف دارند كه اسلام دین «عدل» است و خود را از «عدلیه» می شمارند، اینچنین نظر می دهند. اگر بنا بشود قانون ظالمانه ای را تحت عنوان «سرطان» به اسلام ببندیم، مانعی نخواهد بود كه قانون ستمگرانه دیگری را به عنوان «كزاز» و قانون دیگری را به بهانه «سل» و قانون دیگری را به عنوان «فلج اعصاب» و قوانین ستمگرانه دیگری را به بهانه های دیگر بپذیریم.

اگر اینچنین است پس اصل «عدل» كه ركن اساسی تقنین اسلامی است كجا رفت؟ «قیام به قسط» كه هدف انبیاست كجا رفت؟.

می گویند: سرطان. عرض می كنم: بسیار خوب، سرطان. آیا اگر بیماری دچار سرطان شد و با یك عمل ساده بشود سرطان را عمل كرد، نباید فوری اقدام كرد و جان بیمار را نجات داد؟.

زنی كه به همسری مردی برای زندگی با او تن می دهد و بعد اوضاع و احوال به صورتی درمی آید كه آن مرد از اختیارات خود سوء استفاده می كند و از طلاق زن نه به خاطر زندگی و همسری بلكه برای اینكه از ازدواج آینده او با یك شوهر واقعی و مناسب جلوگیری كند و به تعبیر قرآن او را «كالمعلّقه» نگه دارد خودداری می كند، حقاً چنین زنی مانند یك بیمار سرطانی گرفتار است. اما این سرطان سرطانی است كه به سهولت قابل عمل است. بیمار پس از یك عمل ساده شفای قطعی و كامل خود را باز می یابد. این گونه عمل و جراحی به دست حاكمان و قاضیان شرعی واجد شرایط امكان پذیر است.

همچنانكه در مقالات پیش اشاره كردیم یكی از دو مشكل بزرگ در جامعه ما امتناعهایی است كه برخی مردان ستمگر از طلاق می كنند و از این راه به نام دین و به بهانه دین ستم بزرگی مرتكب می شوند. این ستمگریها به ضمیمه آن طرز تفكر غلط به نام اسلام و دین كه می گوید زن باید این گونه ستمها را به عنوان یك سرطان غیرقابل علاج تحمل كند، بیش از هر تبلیغ سوء دیگر علیه اسلام اثر گذاشته است.

با اینكه بحث در این مطلب جنبه فنی و تخصصی دارد و از حدود این سلسله مقالات خارج است، لازم می دانم اندكی در اطراف این مطلب بحث كنم تا بر بدبینان

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 19، ص: 288

روشن كنم كه آنچه اسلام می گوید غیر این حرفهاست.

بن بست ها

این گونه بن بست ها منحصر به مسائل ازدواج و طلاق نیست، در موارد دیگر از قبیل مسائل مالی نیز پیش می آید. نخست ببینیم آیا اسلام در غیر مورد ازدواج و طلاق با این بن بست ها چه كرده است. آیا اینها را به صورت بن بست و به صورت یك پدیده چاره ناپذیر پذیرفته است یا بن بست را از میان برده و چاره كرده است؟.

فرض كنید دو نفر از راه ارث یا از راه دیگر، مالك یك كالای غیرقابل تقسیم از قبیل یك گوهر یا یك انگشتر یا اتومبیل یا تابلو نقاشی می شوند و حاضر نیستند مشتركاً از آن استفاده كنند به اینكه گاهی در اختیار یكی از آنها باشد و گاهی در اختیار دیگری. هیچ كدام از آنها هم حاضر نیست سهم خود را به دیگری بفروشد و هیچ گونه توافق دیگری نیز در زمینه استفاده از آن مال در میان آنها صورت نمی گیرد. از طرفی می دانیم تصرف هر یك از آنها در آن مال موقوف به اذن و رضایت طرف دیگر است. در این گونه موارد چه باید كرد؟ آیا باید آن مال را معطل و بلااستفاده گذاشت و موضوع را به صورت یك مشكله لاینحل و یك حادثه بغرنج غیر قابل علاج رها كرد یا اینكه اسلام برای این گونه امور راه چاره معین كرده است؟.

حقیقت این است كه فقه اسلامی این مسائل را به صورت یك مشكله لاینحل نمی پذیرد. حق مالكیت و اصل تسلط بر مال را آنجا كه منجر به بی استفاده ماندن مال باشد محترم نمی شمارد. در این گونه موارد به خاطر جلوگیری از بلااستفاده ماندن ثروت، به حاكم شرعی به عنوان یك امر اجتماعی و یا به قاضی به عنوان یك مسأله اختلافی اجازه می دهد كه علی رغم لجاجت و امتناع صاحبان حقوق، ترتیب صحیحی بدهند. مثلًا مال مورد نظر اجاره داده شود و مال الاجاره میان آنها تقسیم شود و یا آن مال فروخته شود و قیمت آن در میان آنها قسمت بشود. به هر حال وظیفه حاكم یا قاضی است كه به عنوان «ولیّ ممتنع» ترتیب صحیحی به این كار بدهد. هیچ ضرورتی ندارد كه صاحبان اصلی مال رضایت بدهند یا ندهند.

چرا در این گونه موارد رعایت حق مالكیت كه یك حق قانونی است نمی شود؟

برای اینكه اصل دیگری در كار است: اصل جلوگیری از ضایع شدن و بلا استفاده ماندن مال. رعایت مالكیت و تسلط صاحبان مال تا آنجا لازم است كه منجر به ركود و

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری ج 19 293 شواهد و دلایل دیگر ..... ص : 292

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 19، ص: 289

تعطیل و بلا استفاده ماندن مال و ثروت نشود.

فرض كنید مال مورد اختلاف گوهر یا شمشیر یا چیز دیگری از این قبیل است و هیچ یك از آنها حاضر نیست سهم خود را به دیگری بفروشد، اما هر دو نفر حاضرند آن را دو نیم كنند و هر كدام نیمی از آن را ببرد؛ یعنی كار لجاجت را به آنجا كشانده اند كه توافق كرده اند آن مال را از ارزش بیندازند. بدیهی است گوهر یا شمشیر یا اتومبیلی كه دو نیم بشود از ارزش می افتد. آیا اسلام اجازه می دهد؟ خیر، چرا؟ چون تضییع مال است.

علامه حلّی از بزرگان درجه اول فقهای اسلام می گوید: اگر آنها بخواهند چنین كاری بكنند حاكم باید جلو آنها را بگیرد. توافق صاحبان ثروت كافی نیست كه به آنها اجازه چنین كاری داده شود.

بن بست طلاق

اكنون ببینیم در مسأله طلاق چه باید كرد. اگر مردی سر ناسازگاری دارد، حقوق و وظایفی را كه اسلام برعهده او گذاشته است كه بعضی مالی است (نفقات) و بعضی اخلاقی است (حسن معاشرت) و بعضی مربوط به امر جنسی است (حق همخوابگی و آمیزش) انجام نمی دهد، خواه هیچ یك از این حقوق و وظایف را ادا نكند یا بعضی از آنها را، در عین حال حاضر هم نیست زن را طلاق دهد؛ در اینجا چه باید كرد؟ آیا اصل لازم و مورد اهمیتی از نظر اسلام وجود دارد كه اسلام به حاكم یا قاضی شرعی اجازه مداخله بدهد (همان طوری كه در مورد اموال چنین اجازه ای می دهد) یا چنین اصلی وجود ندارد؟

نظر آیت اللَّه حلّی

من در اینجا رشته سخن را به دست یكی از فقهای طراز اول عصر حاضر، آیت اللَّه حلّی، مقیم نجف اشرف می دهم. معظم له در رساله ای به نام «حقوق الزوجیه» در باره این مطلب نظر داده اند.

خلاصه نظریه ایشان در آنچه مربوط به حقوق زن و امتناع مرد است این است:

«ازدواج پیمان مقدسی است. در عین حال نوعی شركت میان دو انسان است و یك

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 19، ص: 290

سلسله تعهدات برای طرفین به وجود می آورد. تنها با انجام آن تعهدات است كه سعادت طرفین تأمین می گردد. بعلاوه، سعادت اجتماع نیز بستگی دارد به سعادت آنها و انجام یافتن تعهدات آنها در برابر یكدیگر.

حقوق عمده زوجه عبارت است از نفقه و كسوه، حق همخوابگی و زناشویی، حسن معاشرت اخلاقی.

اگر مرد از انجام تعهدات خود نسبت به زن شانه خالی كند و از طلاق نیز خودداری كند، تكلیف زن چیست و چگونه باید با مرد مقابله شود؟.

در اینجا دو راه فرض می شود: یكی اینكه حاكم شرعی حق دخالت داشته باشد و با اجرای طلاق كار را یكسره كند، دیگر اینكه زن نیز به نوبه خود از انجام تعهدات خود در برابر مرد خودداری نماید.

اما از نقطه نظر اول یعنی دخالت حاكم شرعی، ببینیم روی چه اصل و چه مجوزی حاكم شرعی در این گونه موارد حق دخالت دارد.

قرآن كریم در سوره بقره چنین می فرماید: «الطَّلاقُ مَرَّتانِ فَامْساكٌ بِمَعْروفٍ اوْ تَسْریحٌ بِاحْسانٍ ...» «1» یعنی حق طلاق (و رجوع) دو نوبت بیش نیست. از آن پس یا نگهداری به شایستگی و یا رها كردن به نیكی.

و باز در سوره بقره می فرماید: «وَ اذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ اجَلَهُنَّ فَامْسِكوهُنَّ بِمَعْروفٍ اوْ سَرِّحوهُنَّ بِمَعْروفٍ وَ لا تُمْسِكوهُنَّ ضِراراً لِتَعْتَدوا وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِكَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ» «2» یعنی هر گاه زنان را طلاق دادید و موقع عده آنها رسید، یا از آنها به خوبی نگهداری كنید و یا به خوبی جلوشان را باز بگذارید. مبادا برای اینكه به آنها ستم كنید آنها را به شكل زیان آوری نگهداری كنید. هر كه چنین كند باید بداند كه به خویشتن ستم كرده است.

از این آیات یك اصل كلی استفاده می شود و آن اینكه هر مردی در زندگی خانوادگی یكی از دو راه را باید انتخاب كند: یا تمام حقوق و وظایف را به خوبی و شایستگی انجام دهد (امساك به معروف نگهداری به شایستگی) و یا علقه زوجیت را قطع و زن را رها نماید (تسریح به احسان رها كردن به نیكی). شق

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 19، ص: 291

سوم یعنی اینكه زن را طلاق ندهد و به خوبی و شایستگی هم از او نگهداری نكند، از نظر اسلام وجود ندارد. جمله «وَ لا تُمْسِكوهُنَّ ضِراراً لِتَعْتَدوا» همان شق سوم را نفی می كند. و بعید نیست كه جمله فوق مفهوم اعمّی داشته باشد؛ هم شامل مواردی بشود كه زوج عمداً و تقصیراً زندگی را بر زن سخت و زیان آور می كند، و هم شامل مواردی بشود كه هرچند زوج تقصیر و عمدی ندارد ولی به هر حال نگهداری زن جز زیان و ضرر برای زن چیزی نیست.

این آیات هرچند در مورد عده و رجوع و عدم رجوع مرد وارد شده و تكلیف مرد را روشن می كند كه رجوع او باید برپایه اساسی باشد، به خاطر این باشد كه بخواهد از زن به شایستگی نگهداری كند نه به خاطر اینكه بخواهد زن بیچاره را اذیت كند، اما اختصاص به این مورد ندارد؛ یك اصل كلی است و حقوق زوجیت را در همه وقت و همه حال بیان می كند؛ یعنی زوج به طور كلی در زندگی باید یكی از دو راه گذشته را انتخاب كند و راه سومی برایش وجود ندارد.

بعضی از فقها از همین جا دچار لغزش شده، خیال كرده اند این آیات مخصوص مردانی است كه می خواهند در عده رجوع كنند. خیر، این آیات تكلیف همه مردان را در هر حال در برابر همسرشان روشن می كند. دلیل ما بر این مطلب، گذشته از سیاق آیات این است كه ائمه اطهار به این آیات در غیر مورد عده نیز استدلال و استشهاد كرده اند، مثل اینكه امام باقر علیه السلام فرمود: ایلاكننده (یعنی كسی كه قسم می خورد كه با زن خود نزدیكی نكند) پس از چهار ماه اجباراً باید قسم خود را بشكند و كفاره بدهد و یا زن خود را طلاق دهد، زیرا خداوند می فرماید: «امْساكٌ بِمَعْروفٍ اوْ تَسْریحٌ بِاحْسانٍ».

امام صادق در مورد مردی كه به مرد دیگر وكالت داده بود كه زنی برای او عقد كند و از جانب او مهر معین كند و وكیل این كار را كرد اما موكل وكالت خود را انكار كرد، امام فرمود: بر آن زن حرجی نیست كه برای خود شوهر دیگری انتخاب كند. اما اگر آن مرد واقعاً وكالت داده و عقدی كه صورت گرفته است از روی وكالت بوده است، بر او واجب است فی مابینه و بین اللَّه این زن را طلاق بدهد، نباید این زن را بلاطلاق بگذارد، زیرا خداوند در قرآن می فرماید: «فَامْساكٌ بِمَعْروفٍ اوْ تَسْریحٌ بِاحْسانٍ». پس معلوم می شود ائمه اطهار این آیه را یك اصل كلی می دانند، اختصاص به مورد خاص ندارد.

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 19، ص: 292

حاكم شرعی آنجا كه مرد نه به وظایف زوجیت عمل می كند و نه طلاق می دهد باید زوج را احضار كند. اول به او تكلیف طلاق كند. اگر طلاق نداد خود حاكم طلاق می دهد. امام صادق در روایتی كه ابوبصیر از آن حضرت نقل كرده است فرمود: هركس زنی دارد و او را نمی پوشاند و نفقه او را نمی پردازد، بر پیشوای مسلمین لازم است كه آنها را (به وسیله طلاق) از یكدیگر جدا كند.».

این بود خلاصه بسیار مختصری از نظریه یك فقیه طراز اول عصر حاضر. هر كس كه تفصیل بیشتری بخواهد باید به رساله حقوق الزوجیه از تقریرات درس معظم له مراجعه كند.

چنانكه ملاحظه فرمودید جمله «امْساكٌ بِمَعْروف اوْ تَسْریحٌ بِاحْسانٍ» یك اصل و قاعده كلی است كه قرآن كریم در چهارچوب آن، حقوق زوجیت را مقرر داشته است. علیهذا اسلام به حكم این اصل و به خصوص به موجب تأكیدی كه با جمله «وَ لا تُمْسِكوهُنَّ ضِراراً لِتَعْتَدوا» فرموده است، به هیچ وجه اجازه نمی دهد كه مرد ازخدابی خبری از اختیارات خود سوء استفاده كند و زنی را نه به خاطر زندگی با او بلكه به خاطر درمضیقه قراردادن او و جلوگیری او از ازدواج با مرد دیگر در قید ازدواج نگه دارد.

شواهد و دلایل دیگر

علاوه بر شواهد و دلایلی كه در رساله حقوق الزوجیه ذكر شده است، شواهد و دلایل زیادتر دیگری هست كه می رساند جمله «امْساكٌ بِمَعْروفٍ اوْ تَسْریحٌ بِاحْسانٍ» از نظر اسلام یك اصل كلی است و حقوق زوجیت باید در چهارچوب آن رعایت شود. هرچه انسان بیشتر در اطراف و جوانب این مطلب مطالعه می كند، آن را روشنتر می یابد و بیشتر به استحكام مقررات دین مبین اسلام پی می برد.

در كافی جلد 5، صفحه 502 از امام صادق روایت می كند كه فرمود:

اذا ارادَ الرَّجُلُ انْ یَتَزَوَّجَ الْمَرْأةَ فَلْیَقُلْ: اقْرَرْتُ بِالْمیثاقِ الَّذی اخَذَ اللَّهُ: امْساكٌ بِمَعْروفٍ اوْ تَسْریحٌ بِاحْسانٍ..

یعنی وقتی كه مردی می خواهد ازدواج كند بگوید اعتراف می كنم به پیمانی كه

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 19، ص: 293

خداوند از من گرفته است و آن اینكه زن را به شایستگی نگهداری كنم و یا به نیكی طلاق دهم.

در آیه 21 از سوره النساء می فرماید:

وَ كَیْفَ تَأْخُذونَهُ وَ قَدْ افْضی بَعْضُكُمْ الی بَعْضٍ وَ اخَذْنَ مِنْكُمْ میثاقاً غَلیظاً..

یعنی چگونه مهری كه به زنان داده اید (با زور و با در مضیقه قراردادن) از آنها می گیرید؟ و حال آنكه به یكدیگر رسیده و از یكدیگر كام گرفته اید و زنان از شما پیمان استوار و شدیدی گرفته اند.

مفسرین شیعه و سنی اعتراف دارند كه مقصود از «پیمان استوار و شدید» همان پیمان خداست كه خداوند با جمله «امْساكٌ بِمَعْروفٍ اوْ تَسْریحٌ بِاحْسانٍ» از مردان گرفته است، یعنی همان پیمانی كه امام صادق علیه السلام فرمود مرد هنگام ازدواج باید بدان اعتراف و اقرار كند كه زن را به شایستگی نگهداری كند و یا به نیكی رها نماید.

پیغمبر اكرم جمله معروفی دارد كه در حجّة الوداع فرمود و شیعه و سنی آن را نقل كرده اند. پیغمبر اكرم فرمود:

اتَّقُوا اللَّهَ فِی النِّساءِ فَانَّكُمْ اخَذْتُموهُنَّ بِامانَةِ اللَّهِ وَاسْتَحْلَلْتُمْ فُروجَهُنَّ بِكَلِمَةِ اللَّهِ ....

یعنی ایّهاالنّاس! در مورد زنان، خدا را در نظر بگیرید و از او بترسید. شما آنها را به عنوان امانت خدا نزد خود برده اید و عصمت آنها را با «كلمه خدا» برخود حلال كرده اید.

ابن اثیر در كتاب النهایه می نویسد:

«مقصود از «كلمه خدا» كه پیغمبراكرم فرمود به موجب آن عصمت زنان بر مردان حلال می شود همان است كه با این جمله در قرآن ادا شده: امْساكٌ بِمَعْروفٍ اوْ تَسْریحٌ بِاحْسانٍ.»

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری ج 19 295 نظر شیخ الطائفه ..... ص : 294

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 19، ص: 294

نظر شیخ الطائفه

شیخ طوسی در كتاب خلاف جلد 2، صفحه 185 پس از آن كه در باره «عُنّه» یعنی ناتوانی جنسی نظر می دهد و می گوید پس از آن كه ثابت شد كه مرد «عنین» است زن خیار فسخ دارد، می گوید: اجماع فقها بر این مطلب است. آنگاه می گوید: و نیز به این آیه استدلال شده است: «امْساكٌ بِمَعْروفٍ اوْ تَسْریحٌ بِاحْسانٍ». عنین چون قادر نیست از زن به خوبی و شایستگی نگهداری كند، پس باید او را رها نماید.

از مجموع اینها به خوبی و به صورت قاطع می توان فهمید كه اسلام هرگز به مرد زورگو اجازه نمی دهد كه از حق طلاق سوء استفاده كند و زن را به عنوان یك محبوس نگهداری كند.

ولی از آنچه گفته شد نباید چنین استفاده شود كه هر كسی كه نام قاضی روی خود گذاشته حق مداخله در این گونه مسائل دارد. قاضی از نظر اسلام شرایط سخت و سنگینی دارد كه اكنون جای بحث در آن نیست.

مطلب دیگری كه باید به آن توجه داشته باشیم این است كه طلاق قضایی از نظر اسلام- با آنهمه عنایتی كه اسلام در ابقاء كانون خانوادگی دارد- خیلی استثنائاً و نادرالوجود صورت می گیرد. اسلام به هیچ وجه اجازه نمی دهد كه طلاق به آن صورتی درآید كه در امریكا و اروپا وجود دارد و نمونه اش را مرتب در روزنامه ها می خوانیم، مثلًا زنی از شوهر خودش شكایت و تقاضای طلاق می كند به خاطر اینكه فیلمی كه من دوست دارم او دوست ندارد یا فی فی سگ عزیزم را نمی بوسد و از این قبیل مسائل مسخره كه مظهر سقوط بشریت است.

خواننده محترم از آنچه در این چند مقاله گفتیم ضمناً به مفهوم مطلبی كه در مقاله 21 گفتیم پی برد. ما در آن مقاله پنج نظریه در باره طلاق ذكر كردیم، به این ترتیب:

1. بی اهمیتی طلاق و برداشتن همه قیود اخلاقی و اجتماعی از جلو آن.

2. ابدیت همه ازدواجها و جلوگیری از طلاق به طور كلی (نظریه كلیسای كاتولیك).

3. ازدواج از طرف مرد قابل انحلال و از طرف زن به هیچ وجه قابل انحلال نباشد.

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 19، ص: 295

4. ازدواج، هم از طرف مرد و هم از طرف زن در شرایط خاصی قابل انحلال باشد و راهی كه برای هر یك از زن و مرد قرار داده می شود یك جور و همانند باشد (نظریه مدعیان تساوی حقوق).

5. راه طلاق همان طوری كه برای مرد باز است برای زن نیز بسته نیست، اما درِ خروجی مرد با در خروجی زن دوتاست.

در آن مقاله گفتیم كه اسلام نظر پنجم را تأیید می كند. از آنچه در مورد شرط ضمن العقد و هم در مورد طلاق قضایی گفتیم، معلوم شد كه اسلام هر چند طلاق را به صورت یك حق طبیعی برای زن نمی شناسد اما راه را بكلی بر او نبسته است و درهای خروجی مخصوصی برای زن باز گذاشته است.

در باره طلاق قضایی بیش از اینها می توان بحث كرد، خصوصاً با توجه به عقایدی كه ائمه و فقهای سایر مذاهب اسلامی دارند و عملی كه در سایر كشورهای اسلامی بر طبق آنها می شود، اما ما همین قدر را برای این مقالات كافی می دانیم.